(در این نوشته مدلی برای روابط بین آدمها و کارکرد ذهن انسان و نقش زبان در آن پیشنهاد میشود که به هیچوجه علمی نیست(از این نظر که اشاره به مقالات ژورنالی در این مطلب وجود ندارد). نویسنده مطالعات تخصصی در این زمینه ندارد و فقط چون نمیداند کجا باید دهانش را ببندد و کجا باز کند، این مطالب را نوشته.)
شاید مثال اشتباهی باشد، ولی کلمهی «نسکیل» به نظرم مورد خوبی است. نسکیل در فرهنگ و زبانی که از آن آمدم*، یعنی چیز ناچیزی که برای کسی که دوستش دارید آوردهاید. مثلا برای یکی از هم اتاقیهای من یک شمالی با یک لواشک خوشمزه مهمان میآید. از لواشک بسیار خوشم میآید و یک تیکه از آن میبرم برای دختری که دوستش دارم. این میشود «نسکیل». حالا اگر این جانان من آذری باشد خیلی راحتتر این تکه لواشک را قبول میکند و حس پشت آن را میفهمد، تا یک دختر تهرانیی که با مفهوم نسکیل آشنا نیست.
دختر تهرانی فارس تکه لواشک را «تکهی کوچکی از لواشک بزرگتری که خودش خوشش آمد و برای من کند آورد» میفهمد. و خب ممکن است فکر کند اگر مرا دوست داشت چرا نرفت یک کیلو از همان لواشک بخرد بیاورد؟ یا مثلا به ذهنش برسد وقتی دوستش یک بسته پاستیل هاریبوی طلایی ۵ پوندی هدیه گرفته، این تکه لواشک توهین آمیز نیست؟
اما یک آذری همفرهنگ و همزبان من به راحتی این هدیه را «نسکیل» برای خودش تعریف میکند و تمام. و البته شاید درخواست پاستیل هاریبو هم بدهد(؛
ذهن ما هم روابط را در این محدوده تفسیر میکند. مثلا یک پسر تهرانی که با مفهوم دوست اجتماعی آشناست، خیلی راحتتر با یک دختر وارد رابطهای بیشتر از همکلاسی میشود تا پسری که دنیای روابط بین دختر و پسرش تقسیم شده بین همکلاسی، دوستدختر، اکس، نامزد و همسر.
حالا فرض کنید کسی که دایرهی واژگانش در محدودهی همین کلماتی هست که اینجا گفتم، یک همکلاسی را میبیند که برای مشکل او مثلا ۳۰ دقیقه وقت گذاشت. این فرد دو راه دارد، یا جایگاه آن فرد را از همکلاسی به آشنا یا دوست ارتقا دهد، یا برای همکلاسیها این ویژگی را قائل شود که برای همدیگر حداقل ۳۰ دقیقه وقت بگذارند. جایگاه هم که تغییر کرد، بقیهی ویژگیهای مربوط به جایگاه هم برای فرد اعمال میشود. من قبلا فقط یک همکلاسی بودم و حالا که دوست اطلاق شدم، هم خودم انتظار دارم که مثل دوست با من رفتار بشود، و هم طرف باید مثل بقیهی دوستانش برای من وقت بگذارد.
ولی نمیشود که مثل بقیهی دوستانش با من وقت بگذارد(؛ در نتیجه یا باید جایگاه بقیهی دوستانش را ارتقا بدهد و یا با دوستانش مثل من رفتار کند.
حالا مثلا اگر با نیم ساعت بیشتر وقت گذاشتن تبدیل بشوم به رفیق، اوضاع بلبشوتر میشود((:
مدیریت روابط سختتر میشود. قبلا کافی بود تا فردی در گروه آشنایان باشد تا من بفهمم سطح و حدود روابطم با این فرد خاص تا کجاست. اگر تبدیل میشد به دوست، میدانستم که چند وقت به چند وقت باید برایش وقت بگذارم.
اما، اما وقتی این گروهبندیهای ذهنی زبانی را متزلزل میکنیم، برای هر فردی در هر لحظه باید تصمیم بگیریم که چه رفتاری انجام بدهیم و آیا وقت آن شده که مقدار بیشتری از صمیمیت را تجربه کنیم یا نه؟ و این مواجه شدن با این تعداد زیاد از گزینهی رفتاری در هر لحظه با تعداد زیاد آدمها، خسته کننده هست و انرژی بالایی از ما میگیرد. بعید نیست تبدیل بشویم با آدمی با بلبشویی از روابط و کلی سوتفاهم.
در ضمن از یاد هم نبریم آدمها از کلمات تعریف خودشان را هم دارند. وقتی به کسی سریع گفتید رفیق و سر شب وقتی درخواستی داشت، سین کردید و جواب ندادید، در حق رفاقت احجاف کردهاید. یا مثلا به کسی گفتید دوست و جواب پیامش را چند هفته گذشت تا بدهید، خاک بر سر دوستیهایتان((:
* طایفهی یکانیهای ساکن ارومیه که آذریزبان هستند
سلام دوست عزیز عالی بود و اموزنده