روزهای اخیر درگیر انتخاب بین کارمندی و کارمندی بودم.
سعی کردم اجزای تصمیمگیریام را بنویسم. اجزای مهم کارمند بودن یا نبودن چیست؟ یا حداقل وقتی من به کارمندی فکر میکنم یا این که کارمند کسی نباشم، چه موضوعاتی به ذهنم میآید که بار مثبت و منفی دارند و باعث میشوند انتخابم به سمت آن دیگری میل کند؟
میل درونیام به سمت کارمند نبودن بود. اطرافیانی که دارم و آدمهایی که میخوانمشان، طرفدار کارمند نبودن هستند. برای همین مزایای مثبت کارمند بودن و مزایای منفی کارمند نبودن را نوشتم. یعنی سعی کردم به خودم حمله کنم. شما میتوانید لیست برعکسی بنویسید(:
به نظرم این تقسیم بندی به اجزا و در مورد هر کدام چند کلمهای نوشتن، باعث میشود شفافتر تصمیم بگیریم.
امیدوارم که این لیست برای شما هم مفید باشد. اگر موردی هست که برای شما تاثیرگذار است و در این لیست نیست، خوشحال میشوم اعلام کنید.
++ آدم وقت کارمند است و در سازمانی کار میکند، یادگیری تحت فشار دارد. ددلاینهای مشخصی وجود دارند که اگر تخطی کنی جریمه میشوی. لازم است حتما یاد بگیری و پروژه را برسانی. حتما یاد بگیری که در سطحی از کیفیت و کفایت بمانی. یاد نگیری و رشد نکنی، سطوح بالاتر امیدشان را به تو از دست میدهند و امکان رشدت کمتر میشود. حذف میشوی (یا میمیری. اگر تغییر و رشد نداشته باشی، مرده نیستی؟)
++ فوت کوزهگری را با بودن در کنار یک آدم با تجربه بهتر میشود یاد گرفت. مثلا هفتهی پیش موقعیت شغلیای بود که میشد در کنار کسی کار کرد که در آمازون فعالیت کرده و از مدیران ارشد فروشگاه سوق بوده.
شاید این ایده قدیمی باشد. مربوط به این روزها نباشد. اما در داستانهای کودکی و بخشی از فرهنگی که به من القا شده، طوری گفتهاند که آدمها راز اصلیشان را که در طی سالها یاد گرفتهاند نمیگویند. مثل آن داستان فوت کوزهگری، نگه میدارند برای خودشان. اگر هم بخوایی بفهمی، باید بروی شاگردی کنی.
کمی که فکر کردم، به نظرم رسید این موضوع مربوط به دنیای این روزها نیست. یا حداقل اثرش کمتر شده. هم چون تولید محتوا به شدت رقابتی شده و متخصصین (همان اساتید سابق) برای این که مخاطب داشته باشند هر روز نکات مفید بیشتری میگویند و رسوا میکنند، هم چون اهمیت یادگیری در حین کار و بر اثر زمان کمتر شده. این روزها به نظرم میرسد تنوع جبهههای حمله از اکناف مختلف به یک موضوع و تنوع حوزهی دانشی مهمتر است.
بارها و بارها به نوعی تحقیر شدهام. ملموسترینش از طرف مدیر مجموعهی یکی از معروفترین و پربازدیدترین وبلاگهای بسیار حرفهای فارسی بود (مضمون حرفش این بود سنت کم است نمیفهمی چه میگویی). بارها به من گفتهاند خوشی و انرژیات زیادی است، زیادی جسوری، مثل بچهها رفتار میکنی و موارد مشابه.
فکر کردم و دیدم میلم به بودن در کنار یک حرفهای، به خاطر این است که این حرفها را قبول کردهام و مثلا میخواهم با محدودیت بیشتر بزرگتر شوم. یا انتخابهایی که انجام میدهم، کامل انتخاب خودم نباشد که بعد نتوانند بگویند بچهای (که البته تحقیر سطح پایینی است. چون دلیل نمیآورند).
++ کسی که تجربهی کار سازمانی را داشته باشد، در آینده اگر بخواهد پیشنهاد تغییر برای سازمانهای مختلف ارائه کند، مدل ذهنیای دارد که صرفا از روی کتابها نیست. مخصوصا که بیشتر منابع آموزشی ایرانی نیست. حتی ممکن است نظرش را بیشتر قبول داشته باشند، چون میفهمند که خودش کار کرده. یا حتی میتواند موقع ارائه مدلش، از دردسرهای ملموس محیطهای کاری ایرانی حرف بزند.
++ به نظرم رسید کسی که تجربهی کار سازمانی کمتری داشته، کمتر کارمند بوده، انرژی و زمان لازم برای انجام یک تغییر را کمتر حدس میزند. فکر میکند راحتتر است.
در شرکتهای قبلی که کار کردم همیشه شرایط طوری بوده که بتوانم به مهمترین فرد نزدیک شوم و ارتباط خوبی بگیرم. تقریبا در همهی سازمانها هم ممکن است. و خب اغلب این افراد قدرت و ارتباطات مهم زیادی دارند. روش و منشی هم که دارند باعث نوعی الهام میشود.
کسی که کارمند نیست، سطحی از این ارتباطات را از دست میدهد. مگر این که به قدری حرفهای شود که همیشه با بالاترین سطح سازمان مشتریاش ارتباط بگیرد.
[+مطلب من در مورد تجربیات کارمندی]
گرچه برای من مساله نبود، اما هر کسی را که مدافع کارمندی بوده دیدهام، وزن زیادی برای درآمد ماهانه و آب باریکهای که هیچ وقت قطع نمیشود قائل بود.
البته من چون قائل به پادشکنندگی بیشتر هستم، اتفاقا این نکتهی منفی است. نسیم طالب اتفاقا یکی از مثالهایش در همین مورد است. مینویسد از بین ۲ برادری که یکی رانندهی تاکسی است و یکی کارمند یک سازمان، راننده تاکسی پادشکننده است. کارمنده اگر اخراجش کنند، وضع برایش خیلی سختتر میشود، ولی رانندهی تاکسی به تناوب روزهایی را تجربه کرده که هیچ مشتریای نیست و روزهایی که وضعش خیلی خوب است. برای راننده تاکسی اخراج معنا ندارد و بیپول بودن هم تجربهی جدیدی نیست.
مثل همان رانندهی تاکسی، کارمند نبودن باعث میشود نوسانات مالی زندگی زیاد باشد. حداقل در سالهای اولیهی رشد و تجربه شکستهای مختلف.
مخصوصا در این دوران از وضعیت اقتصادی ایران. که از تبعاتش رفتارهای غیرحرفهای مالی است. رفتارهایی که باعث میشود بدوی دنبال پولی که حقش را داری و قولش را دادهاند و البته خودشان هم مشکلی بابت پرداختش ندارند.
این مورد شاید زیادی شخصی و سلیقهای باشد. اما به ذهنم رسید اگر کارمند نشوم، یکی از نگرانیهایام سختی ورود به جمعهاست.
وقتی کارمند هستی کوچکترین همقبیلهایهایت هماتاقیهایت هستند. بین خودتان تنقلاتی میخورید و حرفهایی میزنید که بقیه اتاقها خبر ندارند. اطلاعات بخشی از سازمان و یک چیز بزرگتر را دارید که بقیه ندارند. عاملی یک کارمند را خیلی سریع به چند کارمند دیگر وصل میکند.
اما اگر کارمند نباشی، یا بالاترین سطح سازمانی و همردهای برای هم قبیلهای شدن نداری یا فردی هستی که با قبیلههای بزرگ دیگر به صورت موقت ارتباطی میگیری. اطلاعات محرمانه در سطح NSA آمریکا هم داشته باشی، قراداد محرمانگی باعث میشود پیش خودت نگه داری.
شدت تنهایی وقتی کارمند نیستی بیشتر است.
بعید نیست وقتی فشار بیرونی و سازمانی و ددلاین وجود نداشته باشد، آدمی در دام راحتطلبی بیفتد. سرعت تغییر و رشدش کمتر شود.
چند ماه آخر آخرین کارمندیام به دلایل مختلف از آدمها شیرینی میگرفتم. بعضا با هم بحثشان میشد، ناراحتی پیش میآمد. یک نفری حامله شد و شکم بزرگ کرد، یک نفر دیگر موجب شد همسرش دچار این موضوع شود. افرادی استعفا دادند، آدمها افراد مهم زندگیشان را از دست دادند و پیدا کردند و محل کارم تغییر کرد. تغییرات محسوس بودند. حضور آدمها دیده میشد.
اما به نظرم میرسد وقتی کارمند نباشی، این ارتباط نزدیک با آدمها کمتر است (البته اگر روانشناس و روانپزشک نشوی).
تعداد زیادی از خانوادهها یک کار کارمندی دولتی را خوب میدانند. بعید نیست فشاری از سمت خانواده باشد که برویم در آزمونهای استخدامی شرکت کنیم. شانسمان را امتحان کنیم.
این فشار نه فقط از طرف خانوادهی خودمان، که بعید نیست از طرف خانوادهی همسر هم باشد. شاید من اشتباه فکر میکنم، اما طبق ذهنیتی که دارم، خانوادهها راحتتر هستند دخترشان با کسی ازدواج کند که حداقلی از درآمدش تضمین شده.
البته شاید که من الآن همسر نداشته باشم، اما خب چون ازدواج یکی از گزینههای بسیار محتمل است، حدس زدم در ناخودآگاهم کارمند نبودن یک فشار روانی محسوس، یک چالش بزرگ برای ازدواج باشد.
تصویر ذهنی خودم از فریلنسرها تصویر با کلاسی نیست. حتی وقتی به فریلنسر فکر میکنم، آدمی که در قید و بند ددلاین نیست و نامنظم است به ذهنم میآید. آدمی که حرفهای نیست.
و خب از نظر روانی، حداقل در ناخودآگاهم، حدس- زدم کارمند نبودن باعث شود تبدیل شوم به همچین آدمی. تبدیل شوم به آدمی غیرحرفهای. و خب این یک نکتهی منفی محسوس بود.
در فرهنگ ایرانی داستانهای بسیاری هست از کسی که سالها شاگردی کرد و بعد اوستا شد. کسی که سالها پیش این و آن کار کرد تا بالاخره توانست برای خودش آدم موفقی شود. کسی که اوایل نوچه بوده. حتی آدمهای موفق امروزی را هم در نظر بگیرید، اغلب داستانشان از یک کار کوچک کارمندی دونپایهای که ارزش نداشته شروع میشود. مثلا شعبانعلی زمانی در شرکتی ترجمهی اسناد فنی میکرده و ترجمههایش را در سطل آشغال پیدا کرده(: (یادم نیست در کدام متن یا فایل صوتیاش گفت)
و خب پیمودن راه دیگری به جز راه تبلیغ شده، مشهور و معمول حتی آدمهای موفق ترسناک است. این که حتی حرفهایترینهایشان هم که میبینی، سالها شاگردی کردهاند.
اما دنیا عوض نشده؟
اگر مسیر کارمندی را نرویم، در نتیجه باید برای همین جامعهی خودمان ارزشآفرینی کنیم. چیزی داشته باشیم که همین جامعه برایش پول بدهد.
اما همین جامعه تعداد زیادیاش یا کارمند است، یا دوست دارد کارمند باشد. و خب کسی که تجربهی کمی از کارمندی و چالشهایش دارد، در درک مخاطبش ضعیفتر خواهد بود. یا حداقل نیاز به انرژی بیشتری خواهد داشت.
یکی از ترسهای کارمند نبودن، ابهام است.
کارمندی بسیار بسیار از ابهام دور است. کار مشخصی داری که قبلا بارها تکرار شده. نتیجهی مشخصی از تو میخواهند. حتی اگر در سیستم دولتی باشی، ریسک اخراج شدنت بسیار پایین است.
اما کارمند نبودن پر از ابهام است. چه کار کنی؟ در کدام حوزه فعالیت کنی؟ امروز پول در چه کاری است؟ الآن که اشباع شد، کارم را عوض کنم؟ هر روز صبح که بیدار شوی یک انتخاب است. همین را ادامه بدهم، یا بروم به سمت کار دیگری؟ چه کاری؟ وضعیت چطور خواهد بود؟
شما هم وقتی میخواهید تصمیم بگیرید لیستی از اجزای تصمیم مینویسید؟ اگر بله، اگر همچین لیستی بنویسید چه مورد دیگری را اضافه میکنید؟ برای من بنویسید. شاید که در تصمیم من و بقیه خوانندگان تاثیر گذاشت.
بعضی از موارد جای بحث داره ولی در کل همین هست 😐
خیلی خوب بود!
منم درگیر همچین تصمیمی هستم و نقاط اشتراک زیادی داریم تو این بحث مخصوصا اون ازدواج😊میشه گفت بخاطر یادگیری و ازدواج فعلا کارمندم
سلام
البته کار در بخش خصوصی با بخش دولتی متفاوت است و مزایایی که برای کارمند بودن نوشتید بعضا در بخش دولت صادق نیست.
البته به نظر من کاری رو خودتون اگر شروع کنید در اول ریسک زیاد و درآمدی کمی خواهد داشت بر عکس کار دولتی و لی رفته رفته برعکس خواهد شد ریسک کمتر و درآمد بیشتر. ضمنا شوق یادگیری بیشتری خواهید داشت و بهره وری بیشتر چون برنامه ریزی و هدف گذاری خودتونه
همین سقف درآمد دولتی عامل تاثیرگذاریاه.
من با فقط حدود دو سال سابقه کار خصوصی حقوقی که میگیرم همون حدود حقوق پدرم با یک موقعیت شغلی نسبتا خوبه. پدری که ۳۰ سال کارمندی رو رد کرده.