نوشته‌های سعید رمضانی

دو طرف خوب، ولی رابطه‌ی بد. چطور؟

 

توییتی که توش نوشته: «اینجا که همه خوب و مهربونن، طرف مقابل رابطه‌ها که رابطه را به فنا می‌ده کجان؟:))

توییت

قرار نیست که هر دو انسان خوبی، با هم رابطه‌ی عاطفی خوب هم داشته باشند.

کسی هم که این چنین ذهنیتی داشته باشد، مستعد تبدیل شدن به کسی است که فکر می‌کند بی‌ارزش است. کسی که مدام در ذهنش تکرار می‌شود «من خوب نیستم». چرا؟

خب شما فرض کن می‌پسندی یار پری‌واری را، که فکر می‌کنی آدم خوبی است، و بعد می‌بینی او نپسندید تو را. تو که آدم خوب و باارزشی هستی، طرف هم که ماشاالله، پس این وسط مشکل چیست؟

با این ذهنیت اشتباه بعید نیست به این فکر اشتباه بیفتی که یک جای کارت می‌لنگد و مشکلی داری! در حالیکه نه.

حالا مثلا چطور می‌شود دو نفر که «خوب» هستند و «مهربان» رابطه‌ی عاطفی موفقی نداشته باشند؟ این طور:

 

* سلیقه‌ی متفاوت فیزیکی داشته باشند:

بعضی مردها زن petite دوست دارند، که راحت توی بغل جا بشود و بشود اینجا و آنجا برد(: بعضی قد سرومانند و هیکل درشت که تصور یکی شدنشان از بالا فقط توده‌ای یکسان باشد به رنگ پوستشان، بعضی زن‌ها هم شاید قد بالای ۲۰۰ و پوست گندم‌گون بپسندند و بعضی طرفی که قد ۱۷۹ سانتی داشته باشد و پوست سفید و همچنین متنی بنویسد(؛

حالا اگر این سلیقه انقدری برای آدم اهمیت داشته باشد که هیجان در بغل بودن را بگیرد، خب معلوم است که این رابطه عاطفی با سرعت زیادی به جدایی نزدیک می‌شود. رابطه‌ی عاطفی که هیجان جنسی نداشته باشد، یک جای کارش می‌لنگد. نه؟

 

* دانش/مهارت رابطه عاطفی نداشته باشند:

موقع دعوا می‌توانید جلوی خودتان را بگیرید و آن سوتیی که در فلان مهمانی آبرویتان برد را به روی طرفتان نیاورید؟ اگر طرفتان اشتباه بزرگی کرد، چطور با او برخورد می‌کنید؟ بعد از مدت طولانی در رابطه بودن، اصلا به فکر وارد کردن هیجانات جدید و انجام فعالیت‌های دو نفره‌ی تازه می‌افتید؟

از رابطه‌ی جنسی، قبل و حین و بعدش چقدر اطلاعات دارید؟ اصلا از نظر جنسی چقدر بدن خودتان و نقاط حساسش را کاویده‌اید؟ و کلی چیز که من بلد نیستم(:

اگر مثل من قبل از این که وارد رابطه بشوید یا عشقی را تجربه کنید، آن را در فیلم‌ها و رمان‌ها دیدید، بعید نیست تصور تخیلی غیرواقعیی از عاشقی داشته باشید. آلن دوباتن در این نوشته قشنگ این را توضیح داده. این که بدانید در همین دنیای واقعی که زیباترین زنان و یا خوش‌تیپ‌ترین مردان هم تولید مدفوع می‌کنند و  یک رابطه‌ی عاطفی درگیری‌ها و عادی شدن‌ها و یکنواختگی(؟) های خودش را دارد، یک قدم مهم را برداشته‌اید.

بعدی‌اش این می‌شود که بلد باشیم در این مسیری که همه‌ش هیجان نیست، چطور با هم قدم برداریم. کجا نگران بشویم که هیجان عاطفی و جنسی کم شده. اگر بخشی از جاده سنگلاخ بود، چطور دست هم را ول نکنیم و از این حرفا.

و ممکن است یک نفر آدم خوبی باشد،‌ ولی این‌ها را بلد نباشد. یا حتی اگر هم بلد بود، تجربه نکرده باشد که تبدیل شود به مهارت.

 

* مدل ذهنی متفاوت داشته باشند:

من یک مرد خوبی را می‌شناسم که به انواع دلایل موقع ورود به رستوران به درب نگهدار هم تعظیم می‌کند، زن خوبی هم می‌شناسم که اگر در کافی شاپ سینی دم‌نوش را خودت ببری دم پیشخوان، حس معذب بودن می‌کند. هر دو هم انسان‌هایی بسی دوست داشتنی.

یا  خانواده‌هایی هستند که تمام دخلشان را خرج خوش‌گذرانی می‌کنند و آخرین مدل ماشین را سوار می‌شوند، در مقابل خانواده‌هایی که خرج ۱۰ تای خانواده‌های قبلی را می‌توانند بدهند، ولی در یک نقطه‌ی متوسط شهر با ماشینی نه چندان خاص زندگی می‌کنند.

یا مثلا آدم‌هایی که همه چیز برایشان طیفی هست و هر چیزی محتمل، در مقابل انسان‌هایی که بعضی چیزها برایشان قطعیت دارد و بدون قعطیت احساس کمبود می‌کنند. این یکی از آن یکی سوال عاطفی بپرسد و جواب جدی و دقیق بخواهد، به مشکل نمی‌خورند؟(:

این سه گروه متفاوت از آدم‌ها را در نظر بگیرید، رابطه‌شان پیچیده و سخت نمی‌شود؟ البته که می‌توانند رابطه‌ی خوبی داشته باشند، ولی مهارت‌ درک ویژه‌ای هم لازم دارند.

 

 

و شاید تفاوت‌های دیگر.

خلاصه این که اگر فردا پس‌فردا یک پری‌رویی یا سروقامتی دست رد به سینه‌تان زد، با خیال راحت بگذارید به حساب سلیقه‌ی فیزیکی متفاوت.  گرچه اگر انگیزه  هم شد به هیکلتان در راستای مد دنیا بیشتر برسید یا چند تا مطلب بخوانید در مورد قشنگ‌تر حرف زدن، بد هم نمی‌شود.

اصلا همین که بتوانید بر ترس «رد» شدن مسلط بشوید، به قول PUAها(مخ‌زن‌ها)، یک قدم مهم در شروع بهتر رابطه‌هاست.

 

نکته: من صرفا یک جوان علاقه‌مند به این حوزه هستم که چند صفحه مطلب و کتاب خوانده‌ام و مقداری گفت‌وگو کرده‌ام  و کلاس‌های «نبوغ عاطفی»، «ازدواج مثبت» و «بهداشت جنسی» دکتر علیرضا شیری رو(طی سال ۱۳۹۴ شمسی) گذرونده‌ام(و استفاده‌ی زیادی تو نوشتن این مطلب از محتواهای تولید شده توسط دکتر شیری کردم).

اگر به طور جدی پیگیر این حوزه هستید، دکتر شیری کلاس‌های خوبی داره. اون نشد، کلی روان‌شناس و مشاور و متخصص این حوزه مطلب می‌نویسن در این مورد، اونارو بخونین. ولی اگر جدی نیست، ممنون که تا این کلمات آخر همراه من بودید. زیاد بشید، همایش برگزار می‌کنم پول می‌گیرم ازتون((:

14 comments on “دو طرف خوب، ولی رابطه‌ی بد. چطور؟”

  1. ممنون. مفید بود. ولی تفاوت فیزیکی شاید جزء آخرین مواردی باشه که تو شروع یه رابطه بهش فکر میشه.

    1. آخرین؟ طبق داده‌هایی که من دارم اتفاقا جزو اولین‌هاست. یعنی اول نبودنش هم برام عجیبه.

      1. بله. جزو اولین هاست اما تفاوت هایی که مربوط به ظاهره و بیشتر در مورد چهره و هیکل هست نه بیشتر از اون.

  2. برام جالب بود می دونستم که دلیلی نداره که اگه دو طرف خوب بودن باهم کنار بیان ولی این قدر جالب و از این دیدگاه بهش فکر نکرده بودم

  3. دکتر شیری واقعا در عالم عشق و معنا خیلی خوب صحبت میکنند,و خیلی جاها حرفاشون کارگر شده و تاثیر گزار بوده.ولی مطلبی که هست اینه که شیری و ایکس و غیره هیچوقت" زن "نبودن تا دلایل واقعی یک زن رو برای امور عاطغی شرح بدن.بخصوص در باب دست رد به سینه مردی زدن.زن که دست رد میزند هزار دلیل میتواند داشته باشد.و گاهی اصلا هیچ دلیلی ندارد ولی باز هم دست رد به سینه مرد میزند.
    زن اگر حس خوبی به مردی داشته باشد رهایش نمیکند حالا ان مرد میتواند با هر ویژگی باشد.
    گاهی کار دل است و گاهی کار عقل.
    بستگی داره زن تو اون برهه بنده کدوم یکی ازینا باشه.
    این نوشته از دید مردانه اش درست است ،ولی از دید زنانه اش نه
    که اگر درست بود زن دیگر زن نمیشد و مرد میشد.
    زن در وهله اول دنبال تکیه گاه عاطفی است،
    نه فیزیک و غیره.
    زن یک دلیل اصلی دارد و هزار دلیل فرعی
    اگر دوستش داشته باشد و یا دست کم حس خوبی داشته باشد تمامی این دلیلها رنگ میبازند
    ولی اگر عاری از حس باشد هزار دلیل به هم میبافد که شاید فیزیک بدنی و غیره جز ان باشد.

    1. تو مدل‌ ذهنی‌مون مقداری تفاوت داریم. به نظرم چه مرد و چه زن، ذهن انسان رو میشه مدل کرد. این که به چه چیزی حس خوب پیدا می‌کنه و به کدوم حس بد.
      بنابراین به نظرم می‌شه که گفت یه زن به چی حس خوب می‌گه؟ یه سری‌ها که بررسی کردن مثلا گفتن جذابیت فیزیکی مهمه، موقعیت اجتماعی مهمه و از این حرفا.

      1. "يه سري ها بررسي كردن و گفتن فیزیک بدنی و جذابیت و موقعیت اجتماعی همون حس خوبه ؛))))))
        آقای رمضانی اینا که یه سریها بررسی کردن کار دل نیست کار مغزه☺
        هرکس از منظر خودش جهانو تعریف میکنه و اصولشو.
        و اون موارد بالا در کفه ترازو گذاشتنه طرفه.
        سنجیدن با معیارهای کمّيه.كلا دل پیچیده است.دل اشراقه..فلسفه اشراقی داره..اون چیزایی ک گفتین ی سریا بررسی کردن اونا میشن امور عقلی.
        خیلی وقتا پیش میاد به ادمایی ک تو کفه ترازو وزن خوبی دارن ب لحاظ مزیتها و حتی ادم بدیم نیستن .ولی خب حس خوبی نداریم و اینم کار دله ؛)))
        شاید چن ادم دنیای ما نیستن.
        از نظر من حس خوب یعنی آرمانهای مشترک پنهان و اشکار.مثل فیلم کازابلانکا ک آرمانهای مشترک عامل اتصال دو تا مبارز بود... و دل انرژی اینارو خیلی زودتر از عقل دریافت میکنه !

        1. از بین مدل‌های ارتباط با دنیا، این مدل یکی از اوناست که بیشترین آرامش و شاید بشه گفت بیشترین بازدهی رو داره. اگه زندگی رو مسیری در نظر بگیریم که از معیارهای مهمش، حال خوب داشتن و باعث حال خوب داشتن بقیه‌س.
          این که در اطرافم فردی با همچنین مدلی بود و هست، ارزشمنده. انگار یه جور حال خوب بسیار محکم‌ داره.

          1. حال ِخوبِ بسيار محکم داشتن ...
            احساس ميكنم وقتي اينجاي زمان, آدمي در كائنات اين جمله رو ميگه ، حس این جمله یجوری حال خوبی از طرف خداوند داره 😉 انگار خدا داره در قالب جسم بشری با انسان حرف میرنه و رسیدن به این ثانیه مقدس شاید در قصه ما با خدا یکی از نشونه های خوب ِ همون چیزی باشه که کلی براش جنگیدیم...و بقول دکتر شیری من به این ثانیه های مقدس معتقدم 🙂
            اون جمله بالایی که نوشتید خیلی جمله قشنگ و قابل اتکایی بود...ممنونم.

          2. این که همچنین چیزی رو حس می‌کنی، یعنی «امکان» دریافتش رو داری. یعنی خودت(روحت/روانت/مدل‌ذهنیت) رو جوری پرورش دادی که بتونه همچنین سیگنال‌هایی رو دریافت کنه و بتونه همچنین تفسیری کنه.
            یه چیزایی که از مراحل عرفانی و رشد روحی شنیدم، می‌گن اصلا یکی از معیارها همچنین فهمیدن‌هایی هست. خوش‌حالم که این چنین تعبیر و تفسیری داری.

  4. لطفا چندتا كتاب در رابطه با نبوغ عاطفي و كلا اين كه چطور بعد از جدايي قوي باشيم و كنار بيايم معرفي كنيد

    1. یه چیزی که خودم یاد گرفتم اینه که قبول کنیم سازوکار شیمیایی مغزمون رو و باهاش کنار بیاییم. این کنار اومدن باعث میشه مطالبی مثل «دلتان شکسته؟ استامینوفن بخورید» رو راحت‌تر قبول کنیم:
      https://nafiseazad.wordpress.com/2016/06/10/%D8%AF%D9%84%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%87%D8%9F-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%D9%88%D9%81%D9%86-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AF/

      جز پیشنهاد اون مطلب الآن چیزی در ذهنم ندارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *