امروز که از از رو پل عابر کریمخان(سر خیابون گلابی) رد میشدم، فکر کردم چطور شده برام راحت بود ۴ طبقه از شرکت بیام پایین، برم اونور خیابون و شیرینی بگیرم و ۴طبقه رو برگردم بالا، اما شروع نمیکردم به انجام یه کار سادهی دیگه؟(ساختمون شرکتی که توش کار میکنم آسانسور نداره)
بعد یاد امین آرامش و کارگاه عادتش افتادم. امین یه جا اشاره میکنه به داستانی که تو کتاب Switch «قدرت عادت» گفته شده. داستان پیرمردی که آلزایمر گرفته، اما یه روز اطرافیانش میفهمن وقتی تو خیابونهای اطراف گم میشه، خودش میتونه راه رو پیدا کنه. که بعد تحقیق میکنند و این طوری توجیه میکنند که عادتها برا خودشون یه بخش خاص تو مغز دارن که مثلا با حافظه یکی نیست. مغز عادت کرده که به فلان چهارراه رسید، بپیچه چپ. فلان درخت رو دید پلهها رو بره بالا. شاید موارد تو حافظهش یادش بره، اما این «اگر» به فلان چهارراه رسیدی، «بپیچ به چپ» تو مغزش میمونه*.
به نتیجه رسیدم چون کار تکراری خرید شیرینی رو بیشتر انجام دادم، برام راحتتر بوده.
ولی از اون ور شغلم طوری نیست که درگیر کارهای تکراری باشم. و این امید رو داشته باشم که روزی مغزم عادت کنه و بهرهوریم بره بالا. مثلا یه روز تهیهی گزارش از کتاب دارم، یه روز طراحی سایت، یه روز مذاکره برا تخفیف قیمت و ...(در واقع فعلا شغل تخصصی ندارم).
نمیدونم شما چه مدلی از کارکرد مغزتون دارید، اما من میام مفاهیم مختلف رو نقاط جداگانهای میگیرم که وقتی با هم اتفاق میافتند، اتصالی بینشون ایجاد میشه. با تکرار هم اتصالشون محکمتر میشه.
مثلا چون بارها شده
کسی خواسته شیرینی بده===> منم میل داشتم بخورم==> من رفتم شیرینی خریدم
این تصمیم خوردن با رفتن من اتصال قویتری پیدا کرده و انجامش برام راحتتر شده.
چه کار میشه کرد؟ چطور میتونم از این ایدهها کمک بگیرم که بهینهتر کار کنم؟
هنوز نمیدونم. نزدیکترین ایدهای که به ذهنم میرسه، ترفندیه که برای فرار از به تعویق انداختن گفته میشه. این که شده قدم خیلی کوچیکی بردارم. مثلا اگه قراره پایاننامه بنویسم، فایل وردش رو ایجاد کنم و اون بالا بنویسم«بسمالله الرحمن الرحیم».
این قدم خیلی کوچیک رو اگه بتونم با اون «باید کار انجام بشه» لینک کنم، بخش مهمی از کار رو رفتم. ولی نکتهی چالشی ماجرا اینجاست که «باید کار انجام بشه» جزو اون نقاط مفهومی ذهن من نیست. خیلی انتزاعیتر از نقطهس. محدودیت نداره که شکل(نقطه)ی داشته باشه.
ولی خب ددلاین محدودیت تموم شدنه کار. نهایتش بتونم به مغزم بگم
ددلاین کار رسید ==> ناراحت بشو ==> معذرت بخواه ==> شروع کن به انجام دادنش با استرس
((:
در نتیجه، باید یه نقطهای درست کنم برای شروعش. شاید به تقسیم کار در بستر زمان(مثلا فلان بخشش رو تو فلان ساعت شروع کنم)، شاید در روال سایر اتفاقات(ناهار شرکت رو آوردند، بعدش شروع کنم. یا فلان گزارش رو از من خواستن تحویل بدم، بعدش شروع کنم).
ولی هنوز روش مطمئنی پیدا نکردم.
نظر شما چیه؟
* من از رو حافظه نقل کردم و شاید تو متن کتاب و یا صحبتی که امین کرده بود این طور نبود.
عکس مطلب هم یه تیکه مسیر سنگفرشیاه انتهای خیابون گلابی که دوست دارم. به جایی نمیرسه، ته نداره. اما خب یه مسیریاه که میره تا وسط یه باغچه و تموم میشه.
از نرم افزار Taskulu استفاده کن و برای هر تسکی ددلاین بزار. این طوری نمیتونی فراموشش کنی و به خصوص که آخر هر هفته هم بهت ایمیل میزنه و یادآوری میکنه که هفته پیش چه کارهایی نکردی و باید می کردی.
و کتاب «در ستایش شرم» قاضی مرادی (نشر آمه) رو بخون. کمکت میکنه نسبت به خودت خشم بگیری و به اصلاح عادت هات بپردازی.
با مهر
یاور