نوشته‌های سعید رمضانی

من و مادرانم

پیش‌نوشت: اگه وقت‌تون کمه، صرفا پاراگراف آخر شاید مفید باشه. بقیه‌ش به دردودل نزدیک‌تره.

مادرم مادر خاصی نیست. مادربزرگم هم. درست عین بقیه مادرها، برای من‌، دوست داشتنی‌ترینن. چه مادرم رفته باشه کلاس فشرده‌ی زبان تا هنوز هم پی پیشرفت باشه و چه مادربزرگم رفته باشه دشت و اوت‌علف چیده باشه، فرقی تو موضوع نمی‌کنه. وقتی دوستشون دارم، باکلاس و بی‌کلاسی اتفاق، جالبی و کسلی ماجرا، و یا جدید و تکراری بودن داستان مهم نیست.
مهم اینه که دوست داشتن و زنده بودن این دو مادران من و دیدن لبخندشون، برا من یه لذت طولانی و کش‌دار و بسیطه.
از اون لبخندایی که می‌مونن.
یه روزی می‌میرن، ولی تا آخر خوشحال خواهم بود که یه دوره‌ای با هم زنده بودیم. خندیدیم و سلفی گرفتیم و به هم زنگ زدیم، و حتی همدیگه رو بوسیدیم.
من خوشحالم و خوش‌حال خواهم موند. (:

 

 

بعدانوشت:

این متنو تو اینستاگرامم نوشتم.

اما خب اینجا وبلاگه و میشه بیشتر نوشت(؛

 

+--> نمی‌دونم چرا تو وبلاگ‌ها، توییتر و اینستاگرام والدین و آدم‌هایی که با روابط خونی بهشون وصلیم و دوستشون داریم، کمتر هستند. بعید نیست جزو آخرین نسل‌هایی باشیم که از طریق والدین به دنیا میاییم و روابط خونی جزو روابط انسانی‌مون هستند.

من این روابط رو دوست دارم. تلاشی که می‌کنم ربطی به دوست داشته شدن من بینشون نداره و اهمیتم بینشون تغییر نمی‌کنه. چه روزی که من پول نداشتم و چه اون روزی که از طرف شرکت بهم یه سانتافه ال‌اف با راننده(؛ بهم داده شده بود(هنوز پول خریدش رو ندارم)، من همون نوه و پسرخواهر و پسربرادر براشون بودم. هر چی تو تهران شکست بخورم و شلوارم گشاد باشه و تپق بزنم و اخراجم کنند و مسخره‌ام کنند، تو ارومیه خونه‌هایی هست که بدون توجه به این موارد بهم لبخند می‌زنند و بغلم می‌کنند.

 

+--> احساس می‌کنم فضای اینستاگرام خیلی تحت سیطره‌ی تصویر ذهنی خودم و اطرافیانم از با کلاس بودنه و یه عکس لایک‌خور اینستاگرامه. غذای خوشگل، عکس موقع تنیس بازی، بودن با پارتنر و یا عکس با یه سازه‌ی گرون و شیک. در حالیکه تعداد لحظات خوشی که داریم و یا لحظاتی که برامون مهمن، خیلی متنوع‌تر و البته با این معیارها بی‌کلاس‌تره.

در حالیکه تقریبا هر عکسی متوسط لایک‌های بقیه عکسامون رو هم میگیره(: جدی ها! یعنی حداقل تجربه‌ و مشاهدات خودم نشون داده هر عکسی بزاری یه مقدار لایکی رو میگیری.

البته نه این که بگم بیایین رویه‌مون رو عوض کنیم. نه. صرفا یه دردودلی بود. یه ذهنیتی که باعث شده یه مدت طولانی عکس پروفایل خودم با خر باشه و باکلاس بودن عکس برام معیار نباشه.

 

+--> هر از گاهی به ذهنم میاد شاید این کم عکس گذاشتن از والدینمون، ربطی داشته باشه به معیارهای رایج زیبایی. مادر و یا پدر من طبق این معیارها زیبا نیستند. شاید حتی اگر زن بودم و پدرم رو تو جوونی می‌دیدم، بهش رو نمی‌دادم(:

اما زیبایی که اصلا تو موضوع والدین وارد نمیشه. پس من چرا موقع به اشتراک گذاری عکسشون نگرانش باشم؟ مخصوصا که فکر میکنم یه نوع اجحافه. انگار که از والدینم در مقابل بقیه خجالت می‌کشم، وقتی که یه عکس معمولی‌شون رو به خاطر نازیبایی نمی‌زارم.

مثلا تو همین عکس بالایی، مادرم اصلا قشنگ نیفتاده. عکس از زاویه‌ی بدی هم هست، اما خب همون طور که گفتم اصلا زیبایی تو این حوزه وارد نمیشه که من بخوام نگرانش بشم، با این که بهش فکر می‌کنم و عکسای اینستاگرام مادرای سلبریتی اروپایی/آمریکایی به ذهنم میاد.

 

+--> اشاره به مرگ رو دوست دارم. یا دقیق‌ترش، موقع لذت بردن به یاد مرگ بودن رو دوست دارم. یادم نیست کجا خوندم، شاید تو کتاب «تسلی‌بخش‌های فلسفه» بود که نوشته بود فکر کردن به مرگ باعث میشه بیشتر لذت ببریم.

من هم مدت‌هاست با احتمال نبودن آدم‌هایی که دوستشون دارم کنار اومدم. به نبودنشون فکر میکنم و باعث میشه هر چند وقت یه بار که باهمیم، وقتی دارن چای میخورن و یا با یکی دیگه صحبت می‌کنند، نگاهشون کنم و لبخند بزنم و فکر کنم که چه خوبه که دارم این خاطره‌ی شیرین رو در لحظه زندگی می‌کنم. چون قاعدتا چند سال بعد همه‌ی این افراد مردن(من هنوز جزو جوون‌ترین افراد دورهمی‌ها هستم) و این تصاویر برای من خاطره شدند. خیلی حس جالبیه. انگار در زمان سفر کردم و از چند سال بعد برگشتم که بیشتر لذت ببرم.

برا همین فکر میکنم حیفه به مرگ عزیزانمون فکر نکنیم.

 

--> چند وقتی بود وبلاگ رو به روز نکرده بودم و برا همین به این نوشته‌ی ناروان(: نصف شبی قناعت کردم. باشه که دفعات بعدی روون‌تر بنویسم.

5 comments on “من و مادرانم”

    1. اصلا بعید نیست که این مفهوم از کتاب «فلسفه‌ای برای زندگی: رواقی زیستن در دنیای امروز» یادم مونده باشه. اینم کتاب خوبی بود.

  1. سلام همکلاسی قدیمی،
    جمله"من مدتهاست با احتمال نبودن ادمهایی که دوستشون دارم کنار اومدم" ؛
    با احتمالش ؟یا خود واقعی قضیه؟
    زمانی انسان میتونه با چیزی کنار بیاد که تجربش کرده باشه ،و یا حداقل آلارمی ازین ناحیه دریافت کرده باشه.
    مرگ تنها چیزیه که شاید قبل رخ دادانش نشه باهاش کنار اومد،بخصوص در رابطه با ادمای ارزشمند زندگی.
    شما،من،همه میتونن این احتمال رو تصور کنند،ولی اینکه بخوان قبل وقوعش باهاش کنار بیان هرگز.
    یه چیزایی تو قالبای فکری و عقلی خیلی معنا دارند،اما این داستان بیشتر تحت تاثیر دل و عاطغه ادماست.
    شما میتونید به نبود عطر خاص وجود مادرتون،ندیدن نماز ووجانمازش و عطر و غذا وودستپخت وحضور گرمش فکر کنید؟ و یا عادت کنید؟
    اقای سعید ِرمضاني گاها حرف زدن پیرامون بعضی چیزا بنظر خیلی راحت و سهل میاد.ولی با عمیق شدن بهش به چیزای متفاوت تری میرسی.حداقل ،حسی که این جمله به من داد همین بود.
    من با اصول کلی این نوشته تون موافقم ,و حس خوبی داشت،.ولی این جمله فوق برام کمی تناقض ایجاد کرد .
    و اگر شما هنوزم معتقد به این جمله هستید ،شما یا خیلی فیلسوفید،و یا از جمع عقلا ؛)))

    1. یا مدل‌های ذهنی‌مون تفاوت داره(: (برا این جمله آخرت که گفتی(؛ ).
      من نزدیک به ۶ ساله اکثر اوقات پیش مادرم نبودم، انصافا عطر و جانماز خاصی نداره. دست‌پختش هم خوب نیست، چون همون طوری که دوستش دارم و خودم هم دوست دارم دنیا رو اون طوری ببینم، مفید بودن غذا اولویت بیشتری براش داشته و کلا غذا جزو اولویت‌های پایینش بوده. برا همین به هر چی خوردن و مونده خوردن عادت کردیم(:
      یعنی مثلا زندگیم رو بدی به یه هوش مصنوعی که از رو رفتارها و عوامل تاثیرگذار و انتخاب‌ها بیاد بقیه‌ش رو ادامه بده، شاید حتی متغیر مادر رو حذف کنه.
      اما، اما با این حال از دوست‌داشتنش کم نمی‌کنه. از مهم بودنش. از اولویت بالاش، شاید جزو بالاترین‌ها، اون چند تای اول.
      بحث مرگ هم برام تو اون ۴ ۵ سالی که ۲ تا عمو و یه عمه و یه پدربزرگ پشت سرهم از دست دادم کمی نزدیک‌تر شد برام.

      خلاصه خواستم بگم دیدمون یه تفاوت‌هایی داره، اما هر دو زیباست و حداقل از بخش اینستاگرامی زندگی خودت که می‌بینم، انگار برای هر دوتامون هم مفید. ممنون که وقت می‌زاری و می‌نویسی و توضیح می‌دی. خوشحالم می‌کنه.

  2. سلام دوباره،و یه "شاید" خیلی پررنگی این وسط هست،اونم تفاوت دیدگاه زنها و مردهاست.اکثر ما زنها دنیا و وقایعش رو نوعی شاعرانه تر و احساسی تر و رنگی تر میبنیم.
    و یک نکته ی قابل ذکریم هم هست این وسط،پیرامون دستپخت و عطر وجود مادر؛
    توی دسپخت مادر یک رنگ عاطفی وجود داره،حتی اگر خوشمزه نباشه.مادرها یا همون زنها اون رو با عشق و با قلبشون درست میکنند برای بچه هاشون،و انرژی اون عشق در اون غذا همیشه خواهد بود،تا مادامی که مادری هست،غذایی هست.فرزندی هست.
    هر مادری عطر منحصربفرد خودش رو داره،که آرامش بخشترین عطر دنیاست.و شما هیچ جا همانندش رو پیدا نخواهید کرد.این در تموم لباسها و کل وجودشون اغشته شده.
    نگاه شما کمی ،خیلی عقلاییه و اجازه بدید بعنوان یک زن با این دیدگاه موافق نباشم ! چون در چارچوب ذهنی ما زنها این قضایا ،تعریف نشده هستند.
    و البته به احتمال زیاد دنیا جای بهتری برای کسانیه که دید صرف عقلایی دارند...
    در خیلی از صحنه های سخت زندگی دوست داشتم یک مرد باشم،چون بنظرم مردها سهم کمی از احساسات عمیق رو دارند.ولی در این لحظه خوشحالم که یک زنم، و خدا قلب و روح و مغز ما رو به شکل شاعرانه تری شکل داده ! چون جهان ما و تمام جنبندگانش ازین شاعرانگی و مهر وجود میگرند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *