پیشنوشت: پست قبلی عین همین تصویر است از فیلم Ulysses Gaze. به قدری خوب بود که گفتم تنها بودنش هم کافی است.
نوستالژی و شک، از کجا میآیند؟ یعنی اصلا در چه بستری معنا دارند؟
مثلا نوستالژی جایی معنا دارد که گذشتهای هم باشد. یعنی بشود برگشت و پشتسر را دید و در مورد چیزی که قبلا بوده فکر کرد. و این در یک مسیر خطی، برای موجودی که دنیا برایش تقسیم میشود به جلو و پشت معنا دارد. نه؟
فکر میکنید مثلا عنکبوتی که دنیا را ۳۶۰ درجه میبیند(هست؟ اگر نیست همین حالا تخیلش کنید)،مثل ما به زمان و زندگی نگاه میکند؟ شاید. ولی احتمالش کم است. یک عدهای میگویند چون ما ۲ چشم داریم و دنیا برایمان یا جلویمان است یا عقب، زمان را هم همینطوری تفسیر میکنیم. مثلا میگوییم«هفتههای پیشرو» یا «روزهای گذشته». اگر دید ۳۶۰ درجه داشتیم، مسیر عقب و پشتیای وجود نداشت. هر مسیری جلوی رویمان بود! جالب نیست؟ برای من که خیلی جالبه!
همچنین مفهومی را جورج لیکاف در کتاب «استعارههایی که با آن زندگی میکنیم» توضیح میدهد. البته بیشتر از این ها! چون بالاخره لیکاف یکی از پیشروترین انسانهای حال حاضر علوم شناختی است. مخصوصا در حوزهی زبانشناسی شناختی. من اولین بار با این مفهوم و کتاب در نوشتههای کورش علیانی آشنا شدم. مفهوم و کتابی که باعث شد کنترلم روی زندگی بیشتر شود. چون فهمیدم که استعارههای خیلی زیادی در مدل ذهنیای که برای دنیایم ساختهاند تاثیر گذاشتهاند و تغییر دادنشان دست خودم. البته قدم اول این است که تشخیصشان بدهم.
شک هم شبیه همین موضوع است. اگر به زندگی شبیه یک سفر نگاه نکنیم، این بحث هم که در مسیر درستی هستیم یا نه هم پیش نمیآید. چون مسیر، مقصد دارد. مثلا بداههنوازی که مقصد و پایان ندارد! یا در یک نقاشی پستسعید(: که در آن نقاش تا وقتی حسوحال دارد به نقاشی ادامه میدهد که اصلا شک معنا ندارد. چون مسیر درست و یا نادرستی وجود ندارد که شک کنیم در مسیر درست هستیم یا نه.
البته میشود طور دیگری هم نگاه کرد که باز بحث شک و نوستالژی وارد باشند، اما اگر دیدمان به زندگی دست خودمان هست، چرا سختتر به زندگی نگاه کنیم؟
استعارهی سفر را در خیلی بخشهای دیگر زندگی هم به کار میبریم. مثلا در پیش بردن کارها(پیش بردن در یک مسیر) و یا در رابطههای عاطفی. مثلا آنجایی که میگوییم«با هم به جایی نرسیدیم» یا «خوب داره پیش میره»(کجا داره میره؟). امکانش هست که به یک رابطه، به شکل یک نوع سبک نقاشی نگاه کنیم. سبکی که در آن، دو هنرمند روی یک تابلو، تا جایی که میل داشته باشند طراحی میکنند و هر وقت نخواستند ادامه نمیدهند. تا هر جایی هم که نقاشی طراحی شده باشد، یک اثر هنری دوستداشتنی است.
استعاره در مذاکره هم خیلی کاربرد دارد. معروفترینش استعارهی جنگ است و مفاهیمی مثل عقبنشینی که از مفهوم جنگ روی مذاکره map(تصویر؟) شدهاند که احتمالا در حرفهای محمدرضا شعبانعلی در موردش شنیدهاید.
دوست دارم در مورد استعاره و زبان و زبانشناسیشناختی بیشتر بفهمم و بیشتر بنویسم. ولی تا آن موقع سوال داشتید از کورش علیانی(که تحصیلات و مطالعاتش در حوزهی مرتبط بوده) بپرسید و یا پی نوشتههای جورج لیکاف را بگیرید.
سلام،
من هم خیلی دوست دارم در مورد این استعاره و نقش ان در زندگی و علم بدانم البته تا جایی که اطلاع دارم حسین دباغ هم کتابی در مورد نقش استعاره در ساختار علم داره، امیدوارم مطالب بیشتری در این مورد اینجا بخوانم
با تشکر
سلام سعید؛البته این متن رو چندین روز پیش خونده بودم امروز تونستم کامنت بذارم. این مطلب به حدی من رو به فکر برد که گفتم یا این مطلب خیلی عمیقه یا هم من چندین ماه بوده چیزی در حد ....شعر میخوندم. در ضمن از گردهمایی سالیانه متمم هم بنویس:) مرسی.
سلام بهنام،
دورهمی از نظر محتوای صریحش(؟ داریم همچین چیزی) به غیر صحبت محمدرضاشعبانعلی ارزش وقت و هزینهش رو نداشت. اما دیدن اون افراد و ارتباطات و تجربهی فضاش به نظرم کاملا میارزید.