نوشته‌های سعید رمضانی

دسته: دلنوشته

20 تیر 1400
پیشنهادهایی برای یک دانشجوی کارشناسی

این نوشته را با هدف ایده‌هایی برای یک دانشجوی اقتصاد سال اولی شروع کردم. بعد دیدم مطلب به درد دانشجوهای دیگر هم می‌خورد. تمرکز نوشته بر پول در آوردن و مسیر شغلی است. عناوین مدارک دانشگاهی من  «اقتصاد بازرگانی» و «اقتصاد تجارت الکترونیک» هستند. تقریبا مثل کارشناسی که با معدل ۱۶ و خورده‌ای شاگرد اول […]

Read More
22 فروردین 1399
قبل از مرگ امروز

پیش‌نوشت: [من هر از گاهی برای خودم می‌نویسم. گفتم نوشته‌ی امروزم را بر این اساس بنویسم که بر فرض، خبر رسیده که ۱۲ امشب می‌میرم. این نوشته‌ی پایین شد. دقت کنید که این فرض است ها! نه هیچ خبری نرسیده، نه قرار بر خودکشی دارم و نه اصلا میلی]   امروز شد ۲۲ فروردین. زندگی […]

Read More
7 آذر 1398
در باب نوشتن پایان‌نامه

سجاد سلیمانی چند وقت پیش گفت: «تو که ۸ ترم طول کشیده پایان‌نامه بنویسی، بیا با هم یک فایل صوتی ضبط کنیم در مورد نوشتن پایان‌نامه و از تجربیاتت بگو».   من برای این که به ذهنم در مورد این موضوع ساختار دهم، متن زیر را نوشتم که موقع ضبط جلوی چشمم باشد. سجاد صحبت […]

Read More
14 شهریور 1398
«ترسان ترسان انجام بدیم» | تکنیک مقابله با به تعویق انداختن

یادمه یه روزی خانواده‌ی خاله‌م مهمون ما بودند و مادرم از پسرخاله‌ی ۸ ساله‌ام خواست که بره از مغازه سر خیابون ماست بگیره. پسرخالم گفت «آخی اوتانیرام» [آخه خجالت می‌کشم] مادرم جواب داد: «عیبی یوخ. اوتانا اوتانا جد آل» [عب نداره. خجالت کشان خجالت کشان برو بخر]   داخل پرانتز بگم که مادرم کارشناسی و […]

Read More
28 مرداد 1398
شاید نباید از گذشته درس بگیریم - ۱

ادریس میرویسی در یک پست اینستاگرامی تجربه‌ش رو از مواجه‌ی دوباره با یک مفهوم قدیمی نوشته بود. مواجهه‌ی دوباره‌ای که باعث شد به کارایی روند یادگیریش شک کنه: امروز دوباره بهم یادآوری شد که بین خوندن یک موضوع و فهمیدنش فاصله‌ی زیادی وجود داره. فاصله‌ای که اگه بهش توجه نکنیم با الاغی که چندتا کتاب […]

Read More
9 تیر 1398
برای آن‌هایی که حوصله‌شان سر می‌رود: دکمه مهمانی

  همین پیش پای شما، همین عصر یکشنبه پیش، با دوستی قرار داشتم. دستگاهی اختراع کرده بود. این دستگاه تنظیمات ساده و فقط یک دکمه داشت. کافی بود تیپ و لباسی که دوست دارم را به دستگاه همراه با لیستی از افرادی که دوست دارم با آن‌ها گپ بزنم و حرف‌هایشان را بزنم می‌دادم. دکمه را […]

Read More
23 خرداد 1398
«شناخت خود» و «چی تو زندگی می‌خوام» رو بریزیم دور. چی مفیده؟

  در حال صحبت با دوستی بودم که (شاید) برای توجیه (ناخودآگاه؟) ماندن در وضعیتی که برایش لذت بخش نیست، گفت که «هنوز با خودم درگیرم، خودمو نشاختم، نمی‌دونم دقیقا چی‌ می‌خوام». گفتم قبل از این که بروم سر کار کارهای معرفی کتاب «پوست در بازی» نسیم طالب که اخیرا ترجمه کرده‌ام و وارد بازار […]

Read More
14 فروردین 1398
از نظر خیلی‌ها دوست‌داشتنی نیستیم و چرا شبکه‌های اجتماعی؟

با ندا فرخ‌زاد در مورد نوشتن حرف می‌زدم که پیشنهاد داد در وبلاگ شخصی خودم بهتر است «رها» باشم و کمتر دغدغه جدی بودن و ارجاع دادن داشته باشم. گفت که: منم رو همین توصیه بخشی از نوشته‌های شخصی روزمره‌ام رو با کمی ویرایش و اضافه کردن عکس در ادامه منتشر می‌کنم. ________________ شاید اون […]

Read More
26 بهمن 1397
بیخیال کمال‌گرایی در دنیای دیجیتال

دنیای فیزیکی آدم‌ها چطور مجسمه‌تراش می‌شدند؟ یا از چوب می‌توانستند یک اسب خوش‌اندام بتراشند؟ یا اصلا نقاشی خوب بکشند؟ یا حتی فوتبالیست خوبی شوند؟ فکر کنم این طور بوده که شروع می‌کرده‌اند به طراحی یک مجسمه. می‌افتادند به جان سنگ. خراب می‌‌شده و بد درمی‌آمده و از اول شروع می‌کردند. آخرش می‌شده یک مجسمه‌ی بد. […]

Read More
29 مرداد 1397
برای کشته‌شدگان کابل و برای اسماعیل لعلی

چهارشنبه‌ی پیش، ۲۴ مرداد (۹۷) را یادم نمی‌آید. روز خاصی نبود. مثل همیشه رفته بودم سر کار و احتمالا برگشتنی مثل همیشه چتر شده بودم روی یکی از همکارانی که ماشین دارد و هم‌مسیر هستیم. و مسیر ۳۰ دقیقه‌ای را با شوخی‌هایی که در محل کار نمی‌شد انجام داد خندیده بودیم. همزمان در همان روز، […]

Read More