آدمها چطور مجسمهتراش میشدند؟ یا از چوب میتوانستند یک اسب خوشاندام بتراشند؟ یا اصلا نقاشی خوب بکشند؟ یا حتی فوتبالیست خوبی شوند؟
فکر کنم این طور بوده که شروع میکردهاند به طراحی یک مجسمه. میافتادند به جان سنگ. خراب میشده و بد درمیآمده و از اول شروع میکردند. آخرش میشده یک مجسمهی بد. بعد هی این کار را تکرار میکردند تا طی سالها میشدند یک مجسمه ساز حرفهای. اولین قدمهای مجسمه ساز خوب بودن، ساختن مجسمههای بد بوده.
مجسمهساز در هر باری که در حال ساختن مجسمهی بد بوده، فکر میکرده در حال استفاده از تمام توان و دانشش هست. دانش خاصی که نبوده. استادش چیزی گفته و در حال استفاده از آن بوده. یا نهایتا یک کتاب و راهنمایی خوانده بوده. روشهای مجسمهسازی بهتر و ترفندهای در دسترسش محدود و انگشت شمار بوده. در طی سالها که بیشتر مجسمه ساخته، چند ترفند و نکتهی بیشتر یاد گرفته و تسلطش بر استفاده از این نکتهها بیشتر شده.
نقاشی هم احتمالا همین بوده. در ۱۰ سالگی، ۱۷ سالگی و ۳۰ سالگی کسی که شروع میکرده به نقاشی، اولش کلی بوم و صفحه را با نقاشیهای خراب پر میکرده. دلزده میشده و ناراحت. بعد میرسیده به یک نقاشی معمولی. هی باز نقاشی میکشیده تا آخرش میشده یک نقاش خوب. اولین قدمهای نقاش خوب بودن، در ساختن نقاشیهای بد بوده.
نکته و ترفند خاصی هم که نبوده. نهایتا استادش بهش چند نکته گفته بوده و یا بعد از یک دوره آموزشی و یک دوران مدرسه، تقریبا همهی موارد نقاشی خوب کشیدن را بلد بوده و صرفا کار کردن روی مهارت وتجربه مانده بوده. تکرار و تمرین بوده که از او یک نقاش حرفهای میساخته. چه در کشیدن بدترین نقاشی و چه در کشیدن بهترینش، در لحظه در حال استفاده از تمام دانش ممکن بوده. چیز خاص اضافهای در دسترس نبوده. اگر هم بوده، در پیش فلان استاد و فلان مدرسهی هنری آن شهر بزرگتر بوده که به این راحتیها نمیشد به آن دسترسی پیدا کرد.
در دنیای فیزیکی، فاصله ما با بهتر شدن زیاد است. تعداد نکته و ترفند و راهکار محدود است و مزیت در مهارت و تکرار و تجربه است.
چند روش گیتار زدن وجود دارد؟ به چند روش میتوان یک مجسمه ساخت یا یک نقاشی کشید؟ تکنیکهای فوتبال و بسکتبال بازی کردن در ۲۰ سال اخیر چقدر بیشتر شدهاند؟
کمالگرایی در دنیای فیزیکی در تکرار ساختن بوده و افزایش مهارت. هر بهترینی در دنیای فیزیکی، هر بهترین مجسمه و قطعهی موسیقی و تابلوی نقاشی، قبلش صدها مجسمه و قطعهی موسیقی و تابلوی نقاشی با کیفیت کمتر بوده.
ولی ساختنهای دیجیتال فرق میکند.
من اگر یک مهندس نرمافزار ردهبالای گوگل هم باشم، باز برای طراحی این اپ جدیدمان اگر در سایتها جستوجو نکنم و پروژههای ترند گیتهاب سرنزنم، احتمالا به روش غیربهینهتری اپ جدید را خواهم ساخت.
من اگر یک توسعه دهنده کسبوکار باشم که گزارشی در مورد نقاط شکست استارتاپهای مارکتپلیسی آماده میکنم، اگر ۱۲۰ پست و ۲ کتاب و ۱۷ مصاحبه خوانده باشم، باز جایی کسی چیزی گفته که میتوانستم در گزارشم بیاورم و در حد چند کلیک از من فاصله دارد. فقط کلی محتوای چینی هست که صرفا با یک جستوجوی مناسب با کمک گوگلترنسلیت میتوانستم به آنها دسترسی داشته باشم.
من اگر یک استارتاپ بخواهم راه بیندازم، چه در طراحی الگوریتمهای نرمافزارم و چه حتی در نحوهی چیدن سازوکار تعاملم با مشتریان کلی ترند و مطلب جدید هست که اگر آنها را میدانستم و میخواندم نتیجهی بهتری میگرفتم.
همیشه با بهتر شدن در دنیای دیجیتال فقط چند کلیک فاصله داریم.
علت کمالگرایی در دنیای دیجیتال برای خیلیها چند کلیک بیشتر است:
فقط چند کلیک بیشتر تا انتشار نسخهای بهتر. ایدهای که کاملا منطقی است و واقعا تا انتشار یک نسخهی بهتر چند کلیک بیشتر فاصله نداریم.
این ایده که هر مخلوق دیجیتال فقط با چند کلیک بیشتر میتوانست نسخهی بهتری باشد، فکر آزاردهندهای است که باعث میشود آدمها کمتر تولید و خلق کنند. البته شاید «آزاردهنده» کلمهی مناسبی نباشد. Frustrating انگلیسی را بیشتر میپسندم. حسی که انگار یک بار سنگین را باید در هوای گرم و با لباس زیاد از جایی به بجای دیگر حمل کنی و نفس کار هم برایت دوست داشتنی نیست.
دوست داشتنی نیست، چون نتیجهش هر چیزی که باشد فقط با چند کلیک میتوانست بهتر باشد.
دوست داشتنی نیست، چون مخلوق دیجیتال نهایی که خدایش ما هستیم، تصور میکنیم نمود کامل تواناییهای ماست. در حالیکه این طور نیست. آن در دنیای فیزیکی بوده که آن مجسمهی ساخته شده و نقاشی کشیده شده، نمود کامل تمام تواناییهای مای در آن لحظه بود. در دنیای دیجیتال با چند کلیک بیشتر میتوانستیم و کاملا شدنی بود مخلوق بهتری داشته باشیم.
در دنیای دیجیتال، هر مخلوقی شاید فقط نشاندهندهی ۷۰٪ تواناییهای ماست. در دنیای دیجیتال با چند کلیک بیشتر هر چیزی میتواند بهتر باشد. اما باید جایی متوقف شد و خلق کرد. منتشر کرد. و برای نسخهی بهتر بعدی تلاش کرد.
نکته اینجاست که سالها بشر تا خلق آن مخلوقی که دوستش دارد، نسخههای متعدد بدتری از آن را ساخته. اما در دنیای دیجیتال میخواهیم اولین مخلوقمان بهترین باشد و همین باعث میشود اولین مخلوقمان خیلی دیرتر از زمانی که باید ارائه شود.
بیایید غیرکامل منتشر کنیم و میل به کمالگرایی را بیخیال شویم. بیایید به تعویق نیندازیم.
در نیویورک تایمز یک جستار خوب در مورد همین میل به کامل بودن و ربطش به تعویق انداختن کارها سپتامبر ۲۰۱۶ پیش منتشر شد که اوصیکم به مطالعهش:
در بخشی از این جستار به گروهی از افراد اشاره میکند که در قرن دوم میلادی فعال بودند و باور داشتند هر چیز «غیرموجود/nonexistence»ی نماد کمال است و هر چیزی که خلق شود یعنی از جهاتی ناقص است.
بخشهایی از جستار که دوست داشتم:
Better that it remain perfect. Better that it was never built.
The story is a fable, but its main idea — that a thing’s ideal state is before it comes into existence, that it is better to not be born
The Gnostics believed nonexistence to be a mark of perfection, and coming into being a form of degradation.
Gnostic thinking takes us to a privileged ontological realm: the state of perfection that precedes actualization
...or a piece of writing like this one — may be nothing, but at this stage it is at its utmost. Its nothingness is fuller and richer than any ordinary existence. To fall into existence is to enter time, and with time comes decay, aging and death.
What he(procastinator) is beholding is something whole, uncorrupted by time, untainted by the workings of a messed-up world
No sooner does he (procastinaor) get a glimpse of the perfection that precedes actualization than he is doomed to become part of the actualization process himself, to be the one who defaces the ideal and brings into the world a precarious copy, unlike the architect who saves it by burning the plans.
What procrastination betrays is above all an anxiety of creation: It pains us unbearably to realize that, for all our good intentions, we are agents of degradation, that instead of creating something that stays whole and incorruptible, we by our very doing make it “perishable and mortal,” in the words of the Gnostic author of the Gospel of Philip. Procrastination and mourning are tied tightly together: for to procrastinate is to mourn the precariousness of your creation even before you bring it into the world.
از متن لذت بردم.
نوشتههای تو و دغدغههای تو و مسائل تو اونطوری که میبینم خیلی شبیه به مال منه.
خوب مینویسی
لذت می برم از خوندشون
خوشحالم از اشنایی با وبسایتت
3>
کمالگرایی بد دردیه
و نتیجش این میشه که تو(من) هیچ اشتباهی نکنی و از اشتباهت یادنگیری تا بتونی یه چیز پرفکت که هیچ لااقل یه چیز خوب خلق کنی.
درسته من هم این رو شنیده ام
خیلی برام سخته
اما من هم دارم مجاهده میکنم در مقابل کمال گرایی ام.
واقعا کار سختیه، وقتی می دونی و یقین داری که با چند کلیک دیگه کارِت پرفکت تر میشه و نکنی.
برای اینکه نتایج این مجاهده رو ببینی و ببینی که کار برای کسی در موقعیت من چقدر حساستره لطفا یه سر به پیج من بزن: https://www.instagram.com/mj.ghasvari/
ایول خیلی خوب بود، تو شوشیال چیجوری میتونم پیدات کنم؟
لینک همه سوشالهام برای تو (:
http://oorah.ir/about
سلام؛ ممنون بابت این نوشته. برای من و امثال من که وبلاگ نویسیم واقعا مفید بود.