چهارشنبهی پیش، ۲۴ مرداد (۹۷) را یادم نمیآید. روز خاصی نبود. مثل همیشه رفته بودم سر کار و احتمالا برگشتنی مثل همیشه چتر شده بودم روی یکی از همکارانی که ماشین دارد و هممسیر هستیم. و مسیر ۳۰ دقیقهای را با شوخیهایی که در محل کار نمیشد انجام داد خندیده بودیم.
همزمان در همان روز، دو هزار کیلومتر به سمت شرق، فرزانه و عطاالله برای روز چهارم کلاس کنکورشان رفته بودند آموزشگاه مهدی موعود. مدینه و راحله و چند ده دانشآموز دیگر رفته بودند همان موسسه. میگویند مهدی موعود از آن موسسههای خوب کنکور است. موسسهای که اگر بخواهی بالای ۳۰۰ امتیاز در کنکور بیاوری (در افغانستان بالاترین امتیاز کنکور ۳۶۰ است) مهدی موعود گزینهی خوبی است.
عطاالله هزینهی این دوره را خودش داده بود. با قالین بافی و تدریس زبان انگلیسی و خبرنگاری برای یک خبرگزاری محلی. پدرش که شاگر نانواست، میگوید عطاالله چند سال اخیر برای کمک مالی به خانواده قالین بافی میکرده (قالین چیزی شبیه به همین قالی خودمان است).
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر کسی وارد آموزشگاه میشود و انفجار. عطااله و فرزانهی دو قلو، راحله و مدینه و ۴۴ دانشآموز دیگر کشته میشوند. همه زیر ۱۸ سال. همه ۱۸سالههایی که ساعت ۴ بعد از ظهر تصمیم گرفته بودند برای کنکور آماده شوند. همه کشته میشوند. ۶۷ نفر دیگر زخمی.
همه در دم کشته نمیشوند. مدینه ۲ روز بعد در بیمارستان میمیرد. پدرش وقتی پیگیر کارهای مدینه بوده، متوجه میشود دانشآموزانی از مناطق دور آمده و بیکس بودند. بعد از مرگ مدینه، فکر میکند هر کدام از این دانشآموزان زنده بماند، مثل مدینهی خودش است. به آنها کمک میکند.
عطااله و فرزانه، خواهر و برادر دو قلو، اما همان روز میمیرند. جنازهشان تا صبح در سردخانهی مسجدی میماند و صبح در قبرستان دفنشان میکنند. در کابل مسجدها هم سردخانه دارند؟
این خواهر برادر دوقلو، ظهر چهارشنبه از خانه با عجله بیرون میروند. بدون این که غذا آماده باشد چند بولانی مانده از دیشب را میخورند و میروند سر کلاس.
صبح فردا، مادر به سختی بدن سوراخ سوارخ دخترش را تشخیص میدهد و پدر و مادر بیسواد جنازهی فرزندانشان را دفن میکنند.
عصر پنجشنبه، عطاالله و فرزانه زیر خاکند.
جنازهها تشییع میشوند.
دوستانشان زیر تابوتها را میگیرند.
و زیر خاک دفن میشوند.
زندگی ادامه دارد....
خانوادهی راحله تمام هزینهی فاتحه را صرف ایجاد «کتابخانهی راحله» میکنند.
و از بقیه دعوت میکنند برای تقویت این کتابخانه کمک کنند:
و اسماعیل لعلی پدر مدینه، هزینهی مراسم را صرف مداوای مجروحین حادثه و حمایت از ۴ دانشآموز بیبضاعت همان موسسه میکند:
و آنی که زنده مانده، دو روز بعد برای ادامه دادن برمیگردد:
....ما دست پنج تن دیگر را گرفته وارد مکتب و دانشگاه خواهیم کرد. ما دوباره از میان خون و خاکستر برمیخیزیم و به خرد و دانایی سلام میدهیم. هیچکس نمیتواند ما را حذف کند.
بخشی از اعلامیهی ترحیم مدینه لعلی
منابع:
http://www.bbc.com/persian/afghanistan-45221857
http://www.bbc.com/persian/afghanistan-45234259
http://www.bbc.com/persian/afghanistan-45185564
http://www.bbc.com/persian/afghanistan-45202911
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030722909101277184
https://twitter.com/A_Nayebi/status/1030009855707369472
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1029764917723889665
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1031511326013763584
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1031286459893014532
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1031123289219973121
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030733572578127873
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030375020487421952
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030152614342811648
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030025499333087237
*توضیح مصطفی هزاره در توییتر در مورد حجم پولی که اسماعیل لعلی صرف حمایت از بقیهی دانشآموزان میکند:
اینجا رسمی دارد که صندوقی توسط فامیلها و اقوام برای مواقع خاص درست میشود. هر خانواده ماه به ماه مبلغی را به آن اضافه میکنند،تا برای عروسی،تدفین،قرض یا کمک استفاده شود. این مبلغ احتمالن از همان صندوق است
https://twitter.com/MostafaHazara/status/1030733572578127873
خدا رحمتشون کنه. ملت مظلومی هستند، امیدوارم همین کتابخانه ساختنها و درس خواندنها این نکبت تعصب رو به تدریج هم که شده ریشهکن کنه در اون سرزمین زیبا...
مقاله را که میخواندم، متن خیلی برایم آشنا بود! (بدیهیست. قصه عطاالله، راحله و مدینه را باربار شنیدهام).
تشکر که احساستان، که به درد همسایهتان پرداختید.
راحله جان!
سر تو بریده طالب/داعش، سر من بریده اندوه
به کجا برم شکایت، وطن که سر ندارد...
اینکه میبینم دوست و همسایهای در مقابل رنج و اندوه همسایه خود بیتفاوت نیست، برایم خوشحال کننده و مایه دلگرمیست.
امروز به خودم جرات میدهم که شکایت بیارم. سفره دلم را باز کنم، و پیش خودت درد دل کنم. از زمانه گلایه کنم و از آدم هایش، از زشتی ها، از ویرانی وطن، از جهل، از تعصب، از تبعیض و از قسمت و نصیب بد خود که در موطن خویش هم آوارهایم.
همسایه جان!
کاش یک درد میداشتیم. هزار درد داریم. تو بگو چطور کنیم؟