با ندا فرخزاد در مورد نوشتن حرف میزدم که پیشنهاد داد در وبلاگ شخصی خودم بهتر است «رها» باشم و کمتر دغدغه جدی بودن و ارجاع دادن داشته باشم. گفت که:
منم رو همین توصیه بخشی از نوشتههای شخصی روزمرهام رو با کمی ویرایش و اضافه کردن عکس در ادامه منتشر میکنم.
________________
شاید اون ته ته دلم قبول نکردم کلی آدم خوب هستند و همین حالا زندهاند که من رو دوست داشتنی نمیپندارند و با من بهشون خوش نمیگذره و حتی ترجیحشون اینه من همکارشون و هم سفرشون نباشم. نه این که اطرافیانم همچین ذهنیتی دارند، منظور که با اون حجم از متغیرهای تعیین کننده روابط بین انسانها و حال خودشون و تفاوتهای فرهنگی و محدودیت زمانی و انرژی و مدلهای ذهنی متفاوت و استعارههای تفکر متنوع و پیشزمینهها و کلیشهها و استریوتایپها و میانبرهای تشخیص آدم مورد اعتماد و سوگیریهای شناختیای برخواسته از تکامل و محدودیت انرژی مصرفی مغز و همهی اینها، این که با یه انسان دیگه در این دوران از زندگیم جور در بیام احتمال پایینی داره. مخصوصا که تغییرات محسوسی هم دارم و شاید با همین آدم نیمه دوم سال جاری هم جور در نیام. خیلی پویا و در حال تغییر و پر از متغیره. اونا هم تغییرات دارند. زنان رو بگیریم که اون تغییرات هورمونی مربوط به تداوم نسل که اصلا شدت و تکرار و میزان تغییرات رو خیلی بیشتر میکنه، مشخصا در بازههای زمانی ارتباطی کوتاه در حد یه دیدار و یه چت. اگه بازه زمانی کوتاه باشه (چند دقیقه تا یکی دو روز) کلی اتفاق برا آدمها، زن و مردش، میافته. مدیری سرشون داد میزنه، پارتنری ول میکنه، مادری مریضه، پایاننامهای مهلتش داره تموم میشه، شخصیت اصلی سریالی که دوست داشتیم کشته شده، سرپرست خوابگاه رو اعصابه، گشت ارشاد بیخودی گرفتتمون و فردا قراره تو مهمونیای باشیم که اون یارو اعصاب خوردکنه بازم هست. کلی چیز و اتفاق هست. عادیه که با آدمها، با اکثریتشون، جور در نیام. مشخصا در بازههای زمانی ارتباطی کوتاه.
اصلا همین رویه رک و راست بودنم و شفاف صحبت کردنم چقدر باعث شده که آدمها از من خوششون نیاد، ولی حداقل اون تعدادی که باهاشون ارتباطم ادامه پیدا کرده بعدها به من اعتماد بیشتر از متوسطی کردند و بهم گفتند که چقدر اون مواجهه اولیه با من میتونه ناخوشایند باشه. و دروغ چرا، به این سطح بالای اعتمادی که بهم دارند افتخار هم میکنم.
شاید اینها واضحات باشه. ولی دوست داشتم بنویسم که بدونم ارزیابی دائمی «آدمها از من خوششون میاد؟» و سعی برای جلب توجه و خوب بودن در نظر انسانهای دیگه، مخصوصا اگه شاخصهای در دسترسش میزان لایک، ریتوییت، منشن، کامنت و موارد مشابه باشه چقدر بیخوده. البته الآن که میخونم چی نوشتم میبینم نتیجهگیری مغالطهگونهای کردم و این نتیجه به اون حرفی که زدم ربط نداره(:
اگه قرار نیست همهی آدمها از من خوششان بیاید (و شدنی نیست) چرا دوست دارم هی لایک و ریتوییت بیشتر و بیشتر و بیشتری بگیرم؟
[مطلب مرتبط ستگادین: Almost no one] [مطلب مرتبط شعبانعلی: دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم میخواد تاثیر ارزیابی بقیه موجوداتی که باهاشون جزو خانواده انسانسایان هستم رو تو ذهنم کمتر کنم. برا همین بود رفتم The subtle art of not giving a f*ck (هنر ظریف بیخیالی) رو خوندم، یا اون فصل زیبا و بغضآور از کتاب What Do You Care What Other People Think فاینمن رو. و فاینمن عجب آدم جالب و مغز مفیدی بوده.
تو کتاب اولی که مارک منسون چیز خاصی نمیگه. حداقل الآن که یکی دو دقیقهای فکر کردم که چه چیز خاصی گفته بود که اینجا هم بهش اشاره کنم، دیدم چیزی یادم نمیاد. و چرا الکی برم خلاصهش رو بخونم که چیزی نوشته باشم؟
کتاب دومی هم که تقریبا هیچ ربطی به دغدغه من نداشت. اون فصلی که خوندم و عنوانش همین عنوان اصلی کتاب بود، داستان ازدواج اول فاینمن رو از بان خودش میگفت. به قدری ساده و قشنگ گفته بود که تا آخر اون فصل خوندم و چند باری بغض کردم. بعد رفتم آخرین نامه به همین همسرش رو هم خوندم و چه نامه عاشقانهی زیبایی بود و چقدر باز بغض کردم.
________
این نوشته پخشوپلا بود، که خب از اول هم قرار بود همچین چیزی بنویسم. خلاصه که:
جلب توجه مثبت دیگران رو در چه اولویتی از زندگیم باید قرار بدم؟ اصلا به قدری هست که جزو اولویتهام باشه؟ من که کامپیوتر نیستم ۱۰۰ تا اولویت داشته باشم. بعد سومی و چهارمی و پنجمی دیگه بقیه محو میشن.
رابطه نیاز به جلب توجه دیگران و فعالیت در شبکههای اجتماعی من چیه؟ چون سرکار ترجیح میدم زودتر پروژههام رو تحویل بدم و سرم به کار خودم مشغول باشه و اهل مهمونی رفتن نیستم (و البته این که کسی دعوت هم نمیکنه تاثیر داره) و تو دورهمیها هم شرکت نمیکنم و با دوستانم نمیگردم، اون نیاز اولیهی انسانی به جلب توجهام رو بردم توی فضای دیجیتال و شبکههای اجتماعی؟ این که هر عکس اینستاگرامم رو یه ۱۰۰ نفری لایک میکنند و توییتر روزی ۱۰ ۲۰ ۳۰ ۴۰ تا نوتیفکشن میده، و لینکدین و تلگرام و گودریدز رو برای جلب توجه و نوتیفیکشن گرفتن هم دارم، مفیده؟ روش مفیدی برای ارضای این نیاز اولیهی انسانی هست؟ اصلا «نیاز اولیهی انسانی هست» یا دارم خودمو توجیه میکنم؟ آیا این که تقریبا همهی توجههای شبکههای اجتماعی مثبت و پاکه و کسی نمیاد دیسلایکم کنه، همه لایک و به به هست، باعث شده از فضای غیردیجیتال که آدمها شک میکنند، به جوکها نمیخندند، نشون میدن حوصلهشون سررفته (چرا تو شبکههای اجتماعی همه حوصله دارن قلب قرمز (لایک) بفرستند پس؟) و ممکنه حتی وسط صحبتت حواسشون بره یه سمت دیگه، برم سمت شبکههای اجتماعی؟
نمیدونم. ولی حداقل برای شفافتر کردن سوال و ذهنیاتم که میتونم بنویسم. نه؟
نه 🙂 داداش اُفت کردی. وبلاگ دیگه اون وبلاگ قدیم نیست 🙂
ای بابا
دوست ندارم آخه خوانندههایی مثل مسعود رو از دست بدم :/
درود بر سعید
وقتی این مطلبت رو خوندم، فرصت نشد کامنت بزارم و بگم به قول دکتر هلاکویی میشه به آدمها گفت
Take it or leave it
خلاصه الان اومدم از طرف خودم بگم که خیلی هم دوستداشتنی هستی ای یگانه شفاف مرد ایران زمین 🙂
پینوشت: به هر حال باشد که بهترین انتخابها رو داشته باشی و مدل ذهنیتم هر روز خفنتر و مفیدتر از روز پیش باشه.
پایان ؛)
به "خودابرازیت " غبطه میخورم ؛)