یادهستی برای اسماعیل آذری. طلبهای که بین روستاها میچرخه و برای بچهها کتاب میبره و داستان میخونه.
یادهستی برای اسماعیل آذری. طلبهای که بین روستاها میچرخه و برای بچهها کتاب میبره و داستان میخونه.
روزهای اخیر درگیر انتخاب بین کارمندی و کارمندی بودم. سعی کردم اجزای تصمیمگیریام را بنویسم. اجزای مهم کارمند بودن یا نبودن چیست؟ یا حداقل وقتی من به کارمندی فکر میکنم یا این که کارمند کسی نباشم، چه موضوعاتی به ذهنم میآید که بار مثبت و منفی دارند و باعث میشوند انتخابم به سمت آن دیگری […]
هشدار: این نوشتهها هیچ ربط مستقیمی به تحقیق و جمعآوری داده و کار علمی ندارد. ذهنیات خودم هست. پیشنویس: قرار بود امروز از خوابگاه بروم به خانهی مستقلی در تهران. قرار بود ۶ سال خوابگاهی بودن تمام شود. به همخانهام زنگ زدم و فهمیدم رفتنم به چند روز دیگر ماند. وسایل و لباسها را جمع […]
یک سال کار در یک مجموعهی در حال پیشرفت و تغییر مداوم برای من تجربهی واقعا خوبی بود. چیزهای زیادی یادگرفتم. بعضی از مهمترینشان را اینجا مینویسم که شاید به درد کسی دیگر هم بخورد. ۱. ایمیل اعلام ریسک واقعا به درد میخورد بعضی وقتها میشد که من همهی کارها را کرده […]
پنجشنبه اگر زنده باشم و بچههای برگزاری همایش متمم زنده باشند و زلزلهای نیاید و آن طرف دنیا چند روز پیش پروانهای حرکت خاصی نکرده باشد(: من در همایش متمم خواهم بود. همایشی که علی رسولی(L12)، شاهین کلانتری(A9)، طاهره خباری، امین آرامش(C8)، معصومه خزاعی(D4)، حسن کشاورز(A13)، محمدرضا شعبانعلی، علی کریمی(A11)، محمدرضا زمانی، یاور مشیرفر(A25)، امین […]
پیشنوشت: پست قبلی عین همین تصویر است از فیلم Ulysses Gaze. به قدری خوب بود که گفتم تنها بودنش هم کافی است. نوستالژی و شک، از کجا میآیند؟ یعنی اصلا در چه بستری معنا دارند؟ مثلا نوستالژی جایی معنا دارد که گذشتهای هم باشد. یعنی بشود برگشت و پشتسر را دید و در مورد چیزی […]
پیشنوشت: اگه وقتتون کمه، صرفا پاراگراف آخر شاید مفید باشه. بقیهش به دردودل نزدیکتره. مادرم مادر خاصی نیست. مادربزرگم هم. درست عین بقیه مادرها، برای من، دوست داشتنیترینن. چه مادرم رفته باشه کلاس فشردهی زبان تا هنوز هم پی پیشرفت باشه و چه مادربزرگم رفته باشه دشت و اوتعلف چیده باشه، فرقی تو موضوع نمیکنه. وقتی […]
پیشنوشت: کل ایدهی پیشنوشت رو از شعبانعلی گرفتم. ایدهی نوشتن روزانه رو هم همین طور. سال پیش تقریبا هر روز برای خودم متنی رو مینوشتم که تا امروز ادامه پیدا کرده. متن پایینی هم جزو اون نوشتههاست. امروز نوشتمش. تقریبا بدون هیچ تغییری اینجا میزارمش. یه مدلیه برا وارد کردن مفهوم دوستداشتن/دوست داشته شدن(که شاید […]