آیا تقصیر آنهاست که خوشحالن از چیزی که ما نداریم؟
تقصیرشان که نیست.
ولی خب چه میشد ما هم داشتیم؟ مخصوصا که وقتی بهش فکر میکنم، میبینم واقعا ساده میشد. یعنی حتی باید ساده بشود که بشود. ما که چیزی کم نداریم. حتی امید هم داشته باشیم زندگی بهتر است. ولی خب قدرت و تصمیم دست کسانی است که محکمتر از جانشان بهش چسبیدهاند.
ولی خب خوشحالی از شاد بودن دیگری برای من بعضی وقتها یادآور نداشتن شخصیام است. این طور نیست که I can. خب زندگی کوتاه است و منابع محدود و در خیلی از موارد نمیارزد بری دنبالش. و از دور که آدم نگاه میکند به آن دیگری، فکر میکند، یا مشاهده میکند، که خیلی ساده به دستش آورده.
در واقع سوال این است: چه میشد گردونهی شانس به من نظری میکرد؟
که اینجاست که من دوست دارم فکر کنم گردونه شانس نیست و زنی آن پشت بوده که گردونه را میچرخاند. که ببینم چطور و کجا نگه میدارد که بروم آنجا بایستم.
چیز زیادی هم نمیخواهم که. آن یکی و فلانی و یک چیز دیگر. جمعا ۳ تا. یکیش هم باشد خیلی خوب است. ولی خب من رفتهام پی ۲۰۰ چیز دیگر کوچک و ۱۰ چیز بزرگ که دارمشان بیشترشان را. خوشحالم از داشتنشان.
ولی خب آنها دارند و نزدیکن. دوست نزدیک، همسایه، پروفایل بعدی توییتر، عکس بعدی تایملاین اینستاگرام. به نزدیکی یک اسکرول، به نزدیکی یک سلام درب آسانسور. وقتی نزدیک است، آدمی فکر میکند خب من چرا ندارم؟ یادش میافتد. بیشتر میبیند. قمگین میشود.
و روزی بین این غمها و شادی از رسیدنها و فراموشی خواستنها خواهم مرد.
و سالی بعد، یادم فراموش خواهد شد.
همه ما یه چیزایی داریم که به داشتنشون اهمیت نمیدیم.