بخشی از زندگی که دوست دارم، «اصل ماجرا» چیست. آن »جوهره»ی هر موضوعی.
مثلا همکارم میگوید این سرویس را استفاده کنیم، من تا نفهمم چرا واقعا نیاز داریم یا فایدهی جدیش چیست نمیروم سراغش.
احساس میکنم حجم مهملات زیاد است. و این اصل ماجرا اتفاقا طرفدار هم زیاد پیدا میکند.
مثلا یک شخصی است، اندرو تیت. از این آدمهای پرطرفدار سطحی که کسی چند سال بعد مرگش یادش نخواهد بود. این یک بار گفته بود زنهایی که به آنها تجاوز میشود، خودشان را در معرض قرار دادهاند.
خب این حرف مشخصا اشتباه است. ولی چرا این همه طرفدار دارد؟ چرا مشابهش را در کشور و فرهنگ خودمان هم میببینیم؟ هرچقدر هم به ما بربخورد، بالاخره آن وسط باید چیزی باشد. چی میشود بعضی از انسانها با این حرف همراه میشوند؟
مثلا در این مورد نظرم این است که در تعداد محسوسی از تجاوزها این طور نیست که زن ماجرا هیچ تمایلی برای برقراری هیچ سطحی از ارتباط نداشته. همه تجاوزها که با دزدیده شدن و در بیابان نیستند. در همین خانهها، وقتی مهمان میشوند، یا حتی در رابطه ازدواج هستند. صرفا کسی که به او تجاوز شده، آن سطحی که اعمال شده را نمیخواسته.
همین ماجرا، یعنی همین تفاوت سطح را در بحثها من نمیبینم. بله درست است، قربانی تجاوز با پای خودش رفته، رژ لب هم زده بود. ولی به هر دلیلی آن سطح از تماس را نخواسته، یا اصلا نظرش عوض شده. این چیزی از کثافت و شدت تجاوز کم نمیکند.
در نقد اندروتیت میگویند که حرف بدی زده. در حالیکه من اگر باشم، میگویم «حرف بدی زده. چون آن سطح رضایت را در نظر نگرفته». چون وقتی دلیل را نمیگویم، آن بخشی از واقعیت که بخشی از قربانیان خودشان تا سطحی/زمانی میل داشتند و نه بیشتر را پنهان میکند و فرد مقابل هم موضع میگیرد. مثلا در ازدواج، خب مشخصا هر دو بارها با هم خوابیدهاند. ولی آن ساعت خاص با آن شکل خاص میل نداشته یکی از طرفین. همین میتواند تبدیلش کند به تجاوز. اصل ماجرا »سطح رضایت» است.
در مورد وضعیت ایران و چطور این گونه شدیم صحبتها شده. هر کس نظراتی هم دارد. دلایلش و مدلها هم زیاد است. به چنین مسالهای تک دلیلی و تک مدلی نگاه کردن هم به نظرم خطاست.
اگر فرض بگیریم که وضع فعلی ظهور یافته شبکهای از نقاط (دلایل و ویژگیها) است، یکی از آن نقاط مهم، یا یکی از آن قانونهای مهم اتصال این نقاط به هم، به نظرم این است «برای مسئولیتها آدم نالایق گذاشته شده». به نظرم هم ریشهش «محبت/چشمپوشی آشنا»ست. ارزش آشناییت. ارزش هم قبلیهای بودن.
همه جا هم هست. آدمها با همگروهیشان مهربانتر هستند، بیشتر انتخاب میکنند و بالاتر میگذارنشان. بعید میدانم بقیه دنیا چنین چیزی نباشد. حدسم این است ایدئولوژی مذهبی باعث شد در ایران بیشتر هم شود. همان چیزی که رسمیش شد یک عده که میرفتند از همسایه میپرسیدند که فلانی مسجد میرود؟ که انتخابش کنند برای کاری یا نه.
در رفتارهای خودم و دوستانم و همقبیلهایهایم هم زیاد دیدهام.
برای خودم من اصل ماجرا را اینجا «با دوستان خود سختتر برخورد کن» انتخاب کردهام. البته هنوز در اوایل کارش هستم. ولی اشتباه و خطا و آزار دوست را جدیتر گرفتن ویژگیای است که در خودم دوست دارم بیشتر بپرورانم.
مثلا ترجیحم است عوض فحش دادن به غریبه بابت این که ماشینش را در عابر پیاده پارک کرده، موقعی که دوستم چنین کاری میکند به او اعتراض کنم. یا اگر یک فحش به غریبه میدهم، یک دقیقه برای دوستم سخنرانی کنم ((:
یا اگر در توییتر آشنایی اطلاعات اشتباه میدهد، با لحن بدتری از یک غریبه گوشزد کنم. یا اگر هم قبیلهای اگر علیه یک حکومت دیکتاتوری چیزی مینویسد که اشتباه است، تندتر منشن بدهم. مبارزه علیه دیکتاتور و ظالم، دقت و مداومت میخواهد. با مهمل و شایعه بیاساس که نمیشود، مخصوصا وقتی خود واقعیت بارها تلختر و جدیتر است. مثلا فکر کن علیه تبعیضهای اسرائیل با شایعه و مهمل مبارزه کنی.
خلاصه که اصل ماجرا، یا پیدا کردن آن نقطه اهرمی، یا آن یک چیزی که ارزش تمرکز داشته باشد را دوست دارم.
به قول هانیبال لکتر در سکوت برهها:
First principals, Claris. Simplicity.
Read Marcus Aurelius. Of each particular thing ask "What is it in itself? What is it's nature?"
یه مثال دیگه از ایدئولوژی مذهبی هم قسمتِ دین و آیین توی برگههای ثبت نام یا درخواست کار یا... هست که معمولا اگه مسلمان شیعه نباشی، به عنوان اقلیت بهت نگاه میکنن و کمتر بهت اعتماد میکنند و امتیاز میدن.