پیشنویس: اگر وقت و حوصلهتان به مقدار کافی برای خواندن همهی پست نیست، از «ما چه کار کنیم» به بعدش را بخوانید. حرف نسبتا غیرتکراریام را همینجا زدهام.
معصومه شیخمرادی واقعا عزیز(چون این روزها کمی بیشتر شناختهامش)، مطلبی نوشته با عنوان «چرا مدل ذهنی تلاش و پشتکار مدل ذهنی ما ایرانیان نیست؟».
به طور کلی با مطلبش موافقم. در بخشی از مطلبش نوشته:
من فکر می کنم برای ایجاد حرکت و پویایی در جامعه یکی از چیزهایی که باید یاد بگیریم این است که دستیابی به اهداف تنها با تلاش و پشتکار شدنی است و باید بتوانیم این مدل ذهنی را در نسل های بعدی رواج دهیم.
ولی من با کلمهی «تنها»یش مشکل دارم. مدلی که من از دنیا درک کردهام روی احتمالات هست. من فکر میکنم که تلاش و پشتکار صرفا احتمال دستیابی به اهداف را بیشتر میکند و میتوان هم بدون اینها به هدف رسید.تنها راه نیست. اصلا در بعضی از اهداف رایج آدمهای زندهی این روزها هم که تلاش و پشتکار تاثیر خاصی ندارند. میشود بدون تلاش و پشتکار به هر نوعی از هدف رسید. ولی، بدون این دو، احتمالش بسیار کمتر است. مفیدتر و عقلانی است که برای اکثر اهداف، تلاش و پشتکار داشته باشیم. درست است آخرش هم درگیر احتمالاتیم و شاید ۱۰۰۰سال هم تلاش و پشتکار داشته باشیم و نرسیم، ولی خب سعیمان را کردیم.
اما به همین بهانه میخواستم به نظرم دلایلی که «تلاش و پشتکار» نقشی را که باید در ذهنهای اطرافیانم داشته باشند را ندارند بنویسم.
این دلایل بسی بدیهی هستند، اما مزیتشان این است که مینویسمشان(:
یعنی دقیقتر بگویم، نفر بعدی که بخواهد در همین مورد و زنجیره صحبت میکند، قاعدتا همینها را تکرار نمیکند. جزئیات بیشتری میگوید، عمیقتر حرف میزند.
دلایلی که به نظرم میرسند:
۱ - مصادرههای بعد انقلاب
نمیدانم بعد بقیهی اتفاقات مشابه انقلابی که در سال ۵۷ داشتیم در سایر کشورها هم کلی از اموال و شرکتها را مصادره کردند یا نه. اما آن طور که میدانم بیشتر آدمهایی که با تلاش و پشتکار به ثروتی رسیده بودند و بقیه اسمشان میدانستند را اگر نکشتند و فراری ندادند، نتیجهی تلاششان را تصاحب کردند.
نمیگویم که کار درستی بود یا کار اشتباهی. صرفا میدانم که شوک بزرگی بود برای این مفهوم که «اگر تلاش و پشتکار داشته باشی به جایی میرسی». مفهوم در ذهن تعداد زیادی تغییر کرد به «اگر تلاش و پشتکار داشته باشی و به جایی برسی، مواظب باش انگ ضدانقلابی و کافر و جاسوس و متصل به خارج نخوری که در صفر ضربت میکنند. انقلابی جلوه کن».
۲ - نفت
در مورد نفرین نفت و از این حرفا کلا که زیاد نوشتهاند. قضیه هم این است وقتی یک کپه پول زیر صاحب منصبان ممکلت هست، خب چه عیبی دارد از پولی که دارند حقوق یکی که ازش خوششان آمده را بدهند که بشود رئیس جایی که پول ساختمانش را از همان دادهاند؟
و این طوری میشود که عدهای پول و مال درست و حسابی دارند بدون این که از تلاش و پشتکار بهاش رسیده باشند.
البته من نمیگویم کار و روند اشتباهی هست. صرفا میگویم باعث شده ارتباط بین تلاش و پشتکار و به ثروت و مقام رسیدن کمتر شود.
۳ - کارهای اقتصادی نهادهای پرقدرت حکومتی
زمانی انگار وزارت اطلاعات کلی کار اقتصادی میکرد. این روزها هم سپاه و بنیاد مستضعفان و مجموعهای که رئیسش برای ریاستجمهوری نامزد میشود و همین پرقدرتها حمایتش میکنند و خودش قَدَری است، کلی کار اقتصادی میکنند.
وقتی یک نهاد پرقدرت حکومتی وارد حوزهی اقتصاد میشود، بین مفهوم «تلاش و پشتکار» و به ثروت و قدرتی رسیدن فاصله میافتد. چون ممکن است جایی که رقابت وجود دارد، نسیم تکان خوردن ابروهای این نهادهای پرقدرت که میخواهند برای اخم کردن حرکت کنند، کل کسبوکارمان را به باد دهد.
در نتیجه اگر انتهای طناب، بخش دلخواهِ شیب، داشتن کسبوکار/ثروت/مقام/قدرت خاصی باشد، کمی مانده به انتهایش روی این مفهوم است که مواظب باشی به رویت اخم نکنند. یا اگر یکی اخم کرد، بقیه اخم نکنند. کلا باید مواظب اخمها باشی.
آیندهی این ۳ موضوع چیست؟:
من چون از آینده نیامدهام، نمیدانم.
اما خب هر روز که از مصادرههای اول انقلاب دورتر میشویم، اثرش هم کمتر میشود. کار خاصی بعید میدانم در موردش بشود کرد.
نفت هم که انگار در حال کاهش اثرش است. خود منابعش هم قاعدتا چون استفاده میشوند کمتر میشوند. مخصوصا که اگر هزینههای دولت با شیب بیشتری از قیمت نفت بیشتر شود، اثر کلیاش هم کمتر میشود. اثرگذاری روی این موضوع هم را به همان گذر زمان بسپاریم بهتر است.
در مورد کار اقتصادی نهادهای پرقدرت حکومتی هم باز بعید میدانم به غیر رهبر و چندین ساختمان(و نه حتی قدم و پله و طبقه و سطح) پایینتر مقامهایی مثل ریاستجمهوری بتوانند کاری بکنند. حوزهی اثرگذاری ما نیست. همینش را بدانیم کافی است(: (البته اگر شما فکر میکنید ما هم میتوانیم اثر بگذاریم، بگویید و خبر کنید. من که فکر میکنم فعالیت ما در این حوزه مفید نخواهد بود)
ما چه کار کنیم؟
درست است که من خدا نیستم، ولی خب شما پای منبر من نشستهاید((:
پس گوش کنید.
روش مفیدی که من دوست دارم و سعی دارم به کار گیرم، ترجیح دادن کارکرد اول زبان به کارکرد دومش است. دوستی میگفت کارکرد اول زبان، انتقال داده و از این حرفا است. مثلا من به شما میگویم فلان جریان کار شرکت، فلان جایش مشکل دارد. فلان طور رسیدگی کنید و بعد بدون خداحافظی قطع میکنم.
یا میگویم باید در انتخاب مسئول شهرداری باید به کارکردش توجه کنیم و نه اصولگرا و اصلاحطلب بودنش، چرا مهمل و مزخرف میگویید؟
پیشنهاد این دوست من که به نظرم منطقی هم آمد، این است که اولویتمان نباشد که بدون خداحافظی تلفن قطع شد،پس باید دو ساعت ناراحت بشویم و غر بزنیم و کار را روی لجبازی انجام ندهیم و یا پشتسرش حرف بزنیم و بگوییم نمیفهمد کار گروهی چیست و از این حرفا. اولویت این باشد که جریان مشکل دارد و رفعش کنیم. و البته اگر خواستیم ناراحت باشیم.
یا نیاییم زیر توییت انتخاب مسئول شهرداری بنویسم «ای آقا، با ادب باش»،یا درست صحبت کن و تویی که نمیفهمی که ادب چیست غلط میکنی نظر میدهی.
حالا این چه ربطی دارد به تلاش و پشتکار؟
اول این که با این روش، سرعت تغییر بیشتر است. یعنی آن مسائلی که گفتیم با گذشت زمان حل میشوند، با این روش زمان کمتری نیاز دارند.
دوم این که روابط قدرت هم فرق میکند. منی که به آدم با ادب قدرت میدهم که حرفش را بشنوم، با احتمال بیشتری به آدمی که از نظر سیاسی هم جهتم است قدرت میدهم. یا به آدمی که همسو با فهم من از مذهب است.
«کارکرد و نتیجهی کار» که نزدیک مفهوم «تلاش و پشتکار» است، در راستای همان کارکرد اول زبان است. انتقال مفاهیم و دادهها برای رسیدن به بهترین نتیجهی کار.
اما حس خوب داشتن و در ناحیهی امن ذهنی بودن، ربط مستقیمی دارد به این که طرف با ادب باشد و شبیه ما باشد و اصلاحطلب باشد و از این حرفا.
در نتیجه در هر باری که ما چون طرف با ادب نبوده، ریش داشته یا کراوات زده، اصولگرا بوده یا از تتلو خوشش میآمده، حرفش را حساب نکردهایم و گیر دادهایم به این ویژگیهایش، کمک کردهایم که اهمیت «تلاش و پشتکار» در ذهن بقیه کمتر شود. مواظب باشیم.