نوشته‌های سعید رمضانی

مادرم زنگ زد

مادرم زنگ زد. می‌گفت که حالا به خاطر کرونا که می خواهند تعطیل کنند و یک هفته‌ای خانه هستیم، بیا تو هم پیشمان.

گفتم وضع روانی‌ام خیلی خوب نیست و بهتر است همینجا بمانم و نیایم.

نگفتم که چند هفته‌ای است در بدترین وضعیت روانی زندگی‌ام هستم. که برای اولین بار حمله پنیک داشتم و همه چی برایم سخت شده. که چشمم در آن تاریکی شب، آن روز کنار آن اتوبان چه دید. که لحظات متعددی از زندگی چه آرزو میکنم.

نگفتم که هر سو نگاه می‌کنم، هر دوست و هر آشنایی، از همخانه تا آن کتابفروش همه وضعشان خراب است و ناامید و متنفر از چیزهای متعدد از بخش‌های مختلف‌شان در زندگی این روزها. بخش‌های مختلفی که به راحتی نبودن چند نفر در چند مسئولیت می‌توانست خیلی بهتر باشد.

خیلی از اخبار و اتفاقات و صحبت‌هایی که می‌شود به نظرم مسخره می‌آیند و دنیا انگار مسخره و بی‌معنی شده. که هنوز مغزم تعجب می‌کند یک آدمی که کلی نیروی تسلیحاتی زیر دستش است و فرمانده کلی توان اقتصادی و نظامی، آمد یک بشقاب بزرگ را گرفت دستش و رونمایی کرد که می‌تواند تا ۱۰۰ متر کرونا را شناسایی کند، یا تعجب می‌کند که یکی آمد گفت هواپیما را اشتباه زدیم چون سیستمی که ساخته‌ایم برای مقابله با فلان دشمن، ۱۰۵ درجه خطا دارد، یا آن یکی که آمد گفت می‌دانستیم فلان دانشمند مهم‌مان را فلان وقت در فلان‌جا قرار است ترور کنند اما خب ترور شد، یا آن یکی که گفت بعید نیست ویروس را آمریکا ساخته باشد و کدام عاقل وقتی چنین اتهامی است از آمریکا واکسن می‌خرد، یا آن یکی که گفت اگر کنترل مرز داده‌ها(!) را بدهیم دست نیروهای مسلح، دیگر نمی‌توانند آن طور که فخری‌زاده را ترور کردند بقیه را ترور کنند یا فلانی که گفت با طرح صیانت ۱۰ میلیون شغل ایجاد می‌شود. امروز هم کلیپی دیدم که آدمی که شده وزیر دولت جدید می‌گوید در کره جنوبی قوانین معماری داشتند که در پارکینگ کوتاه باشد که ماشین آمریکایی نتواند برود داخل و این‌ها جزو دلایل پیشرفت صنعت خودروی کره بوده.

البته انگار هنوز باور به لزوم منطقی و عقلانی بودن همه چیز دارم و باورم نمی‌شود آدمی که یک جست‌وجوی ساده و ارزیابی منبع حرف ساده نمی‌تواند بکند، یا حرف‌هایی چنین دور از عقل من می‌زند یا دلایلی به این حد از مسخره‌گی برای توجیه می‌آورد، شده فرمانده و وزیر و رئیس و صاحب.

مغزهای کوچک زنگ زده اسم فیلم خوبی بود.

مجازات و دار مکافات و حق به حق‌دار می‌رسدی هم در کار نیست. در امن‌ترین شرایط کل تاریخ بشر با دسترسی به بهترین دکترها و بیمارستان‌ها و تجهیزات و شرایط رفاهی فقط حرف می‌زنند و تصمیم می‌گیرند و از این جلسه به آن جلسه و فقط هم رشد می‌کنند و خانواده و اطرافیان و دوستانشان هم پولدارتر و مرفه‌تر. در همین حال و شاید هم در وضعیت بهتر قرار است به مرگ طبیعی بمیرند و آن یکی‌ها هم گرامی دارند زندگی‌شان را.

 

 

 

 

گفتم حالا که در بدترین وضع‌ها هستم، بیشتر بنویسم. من از آن‌هایی هستم که آرامشم در کلمه است.

 

 

 

3 comments on “مادرم زنگ زد”

  1. ای بابا
    واقعاً متاسفم که از این موضوع بی‌اطلاع بودم. 🙁
    امیدوارم نسبت به زمان نگارش این پست، حالت بهتر شده باشه. هرچند می‌دونم وضعیت کشور، بهتر نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *