نوشته‌های سعید رمضانی

از چهار، ۳ تایمان مرگ، آن یکی ناامیدی

چهار تا بودیم و طوسی (گربه‌‌ای بسیار دوست داشتنی).

نامزد دوستم گفت «حالا که بحثی نیست، بزارید این مرد بحران ۳۰ سالگیش رو مطرح کنه». شروع کرد به حرف زدن که چطور دیگه اون چیزایی که زمانی براشون ذوق و شوق داشت، الآن هیچ شوقی برنمی‌انگیزه و صبح‌ها نمی‌دونه برای چی باید بیدار بشه و چرا میخواد بیدار بشه اصلا.

او ناامید شده بود.

نامزدش گفت که به نظرش مرگ خیلی دوست داشتنی است و اگر می‌مرد دیگر نگران آخر ماه و با فلانی چه بکنم و آن موضوع چه بشود نبود دیگر.

من و دوستم هم تایید کردیم. آن مرد هم تایید کرد. واقعا آن لحظه اگر موشکی می‌افتاد که هر ۴تایمان بمیریم و البته قبلش طوسی رفته باشد از بالکن بیرون و زنده بماند، خوشحال می‌شدیم.

موشک که نخورد. فردا هم باید بیدار بشوم. تقریبا همان روتین و کارها. اگر بتوانم این Opennessام را مدیریت کنم، نهایتش چهار تا تسک بیشتر انجام خواهم داد و شاید کارهایی کنم جهت مهاجرت راحت‌تر. مهاجرت هم که کنم سال‌های اولیه سختی بسیار زیادی دارد. بعدش اگر کشور عوض کنم که تا حدی سختی‌ها ادامه خواهد داشت. سختی‌ها که تمام بشود شده‌ام ۴۰ ساله و میان‌سال. شاید دلم هوای خانه و مهاجرت کند و انقدر از این فضای فعلی دور شده باشم که تخیلم امید زنده کند و بگویم برمی‌گردم و چیزی می‌سازم.

بعید نیست دلتنگ خانواده هم بشوم. بعید نیست والدینم بیمار شوند.

اگر هم برنگردم، خودم که تا آخر عمر مهاجری و شهروند دست دومی خواهم بود. اگر فرزندی داشته باشم که او هم فرزند یک مهاجر خواهد بود و نه حتی خودش، بلکه نسل بعد هم از این بحران‌های هویت و این‌ها خواهد داشت.

تعارف که نداریم، احتمال کمی دارد بیش از یک درآمد متوسط یا نهایتا متوسط به بالا داشته باشم. موضوعی که مرا درگیر روزمره‌گی و نگران مالیات و درآمد و دوندگی ماهانه و سالانه خواهد کرد.

از دوستان و فرهنگ و آشنایان هم دور شده‌ام و در میان‌سالگی رفته‌ام در بین آدم‌هایی که فاصله‌ها دارم از آن‌ها.

بمانم که هم خودتان می‌دانید.

فردا بیدار شوم، احتمالا همچون روزهای گذشته بین این که تصمیم قاطع بگیرم «می‌مانم» یا تلاش‌ها را شروع کنم به «رفتن»، گزینه‌ی سوم را انتخاب می‌کنم. چرا که چه ماندن، چه رفتن، صرفا کاهش و تبدیل درد و رنج است. یا اینجا می‌مانم و آدم‌هایی که فکر می‌کنند سرمنشا علم کوانتوم هستند و رئیس و بزرگ‌ترشان رونمایی کرده بود از کرونایابی که از ۱۰۰ متری تشخیص می‌داد ویروس را، برای من و نسل‌های بعدی تصمیم خواهند گرفت و زور و قدرت خواهند داشت. یا می‌روم که چند سالی کشور به کشور خواهم شد و اغلب هم یک مهاجر و شهروند درجه دو و تقریبا همیشه غریبه خواهم بود. اگر بروم، زمانی به ثبات خواهم رسید که زمان همه‌ی جذابیت‌های جوان بودن در یک کشور اروپایی یا آمریکایی را از من گرفته. من خواهم بود و میان‌سالی و کشوری دیگر.

 

‌شاید این لحن و این حس بد و این‌ها از تمام اتفاقات بدی هست که برایم افتاده. اتفاقات عجیب و وحشتناکی که واقعا هنوز حیرت‌زده‌ام از توالی و تعددشان. شاید از این حس عدم کنترل بر زندگی است.

شاید نیست. شاید از وضعیت روز دنیا و ایران و این دخالت‌هایی هست که در زندگی‌ من و همه می‌شود. من هنوز باور نمی‌کنم «پلیس امنیت اخلاقی» داریم((:

پلیس امنیت اخلاقی ((:

 

‌سِر شده‌ام. آینده نه تنها روشن نیست، بلکه مسیرهایی هست با سایه‌های مختلفی از تاریکی. شاید بتوانم سایه‌ی دلخواهم را از این تاریکی‌ها انتخاب کنم.

امیدم به فراموشی و مشغولیت ذهن و گذر زمان و تبدیل شدن به چیزی هست که فکرش را نمی‌کردم.

One comment on “از چهار، ۳ تایمان مرگ، آن یکی ناامیدی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *