آن روزی به آشنای دوری داشتم میگفتم که:
«به نظرم میاد تو فقدانهای بسیار بزرگی در زندگی تجربه کردی. فقدانهای متعدد و عمیق. ولی من فکر میکنم چیزی که جای فقدانها را پر میکند، قرار نیست به بزرگی خود فقدان باشد. تقریبا همیشه چیز بسیار کوچکتری است».
منظورم این است که فقدان چون در لحظه لحظهی زندگی کردنمان حضور دارد، رفته رفته تجربهی حضورش خیلی بزرگ میشود. مثلا فردی را تصور کنید که در کودکی ناشنوا شده. این تا بزرگ شود، احتمالا بارها و روزها و دفعات بیشمار حس ناکامی، سرزنش یا نتوانستن گرفته و بهش دادهاند. بعد از ۳۰ سال، تکنولوژیای میآید که با ۵ میلیون تومان به سادگی یک خرید، میتواند سمعکی داشته باشد که بشنود و یک هو تمام آن دنیای فقدان و نداشتن شنوایی دیگر وجود ندارد. اتفاقی کوچک مثل خرید یا کشف یک سمعک، یکهو میبینی که دنیایی از فقدان را محو کرد.
یا مثلا فرض کنید که کسی چشمش مشکل دارد و تا سالها نمیفهمد و سردرد میکشد. یک بار یک دکتر خوبی میرود و علت کشف میشود و با یک عینک درست مشکل حل میشود. با ۴ میلیون تومان. دیگر در زندگیش آن سردردهای متوالی را نخواهد داشت.
به نظرم بسیاری از فقدانها چنین هستند. تجربهی دنیای نداشتن چیزی، خیلی خیلی بزرگتر از داشتن آن چیز است. شاید کمی بیرحمانه به نظر برسد، ولی به نظرم آدمها وقتی مادری، محبوبی یا چیزی را از دست میدهند، تجربهی نداشتنش و غمی که میخورند خیلی بیشتر است. بعید نیست آدمهایی که میگویند «یک دنیا و تمام مال و هر چه دارم میدهم که مادرم زنده شود»، اگر مادرشان زنده شود و مثل همان قبل پیششان باشد، یک سال بعد برگردند به همان حالتی که مادر هم جزوی از روزمره بود و این همه بودنش اهمیت نداشت در حس و حالشان.
این تجربهی بزرگ و دائمالحضور فقدان، بعضی وقتها باعث میشود آدمها عادت کنند به جستوجوی آن چیز. مثلا کسی که تا ۲۷ سالگی در محرومیت مالی بوده، بعید نیست اگر وضع مالیش خوب شد، باز با ولع و حرص و اضطراب زیاد پی پول باشد. به نظرم این آدم بنشیند و لحظاتی به این فکر کند که روزهایی که گذارند و فقدان پول بسیار سخت بود، ولی همین مثلا ۳۰ میلیون حقوق باعث میشود دیگر چنان وضعیتهای دشواری را تجربه نکند، کمی آرام بگیرد.
نمیدانم چرا حس میکنم آدمها وقتی فقدان بزرگی را تجربه میکنند، حس میکنند هر چیزی که میآید و قرار است جای آن فقدان را بگیرد، باید به همان بزرگی باشد. مثال اغراق گونهش میشود این «فردی تا ۲۷ سالگی بسیار بی پول بوده. برای این که به حس آرامش امنیت مالی برسد نیاز به ۱۰ میلیارد دلار دارد. ولی آن که آن طور بیپولی را تجربه نکرده، شاید با ماهی ۳۰ میلیون هم حس آرامش امنیت مالی را تجربه کند».
یا همین نیاز جنسی. آدمی که در محرومیت شدید است، شاید فکر میکند نیاز دارد که با ۱۰۰ نفر بخوابد که عطشش بخوابد. در حالیکه اگر یک پارتنر همراه و باز به مسائل جنسی پیدا کند به احتمال خوبی آن عطش را تجربه نکند.
میدانم که جاجو شدهام. این جاج کردنم از روی دل سوختن است. همدلی. میخواهم بنویسم و بگویم که «ای فلانی. تجربهی فقدانت بزرگ بوده. ولی، آن چیزی که پر میکند جای فقدان را خیلی کوچکتر است. در دسترس تو هم هست و بهش خواهی رسید. ناامید نباش و خودت را سرزنش نکن. قرار نیست چیزی پیدا کنی به بزرگی تجربهی فقدانت. چیز بسیار کوچکتری کافیست و تو میتوانی».
چه خوب گفتی… در حال تجربه چند فقدان بزرگ هستم و خیلی سخته روزهام.
مرسی گفتی.
چه تلخه شنیدنش ):
امید زودی بگذره.
انگار بخشی از این نوشته برای من بود: «قرار نیست چیزی پیدا کنی به بزرگی تجربهی فقدانت. چیز بسیار کوچکتری کافیست و تو میتوانی»
سپاس 🌸 🌹
خوشحالم ارتباط گرفتی
امیدوارم اون چیز کوچک رو زودتر پیدا کنم.
مثل همیشه جالب بود.