نوشته‌های سعید رمضانی

باگ خودآگاهی

«زندگی واقعا خواستنی نیست. یک روتین تکراری»

در میان صحبت‌هایم با آشنایی، او این را گفت.

من هم موافقم. زندگی خواستنی نیست. لحظاتی از زندگی چرا. آن لحظه‌ای که بستنی‌ای که دوست داری می‌خوری، آهنگ خوبی می‌شنوی، دوست عزیز را می‌بینی، کلیپ خنده‌داری می‌بینی، گربه‌ای لیست می‌زند، برگ‌های درختی در پاییز جلوی چشمانت به زمین می‌افتند و در حال پیاده‌‌روی با محبوب زیبایی هستی.

زندگی خواستنی نیست. این لحظاتی هم که گفتم، و هزار لحظه‌ی دیگر، هر کدام لحظاتی هستند. ساعاتی. جمعا ۵٪ زندگی هم در بهترین حالت نمی‌شوند. ۱٪ هم شاید نشود.

 

این نوعی از خودآگاهی که ما داریم، به نظرم باگ تکامل انسان‌هاست. مخصوصا آن بخش «امکان تخیل» یا دقیق‌تر «امکان تصور چیزی که نیست». این باگ تخیل و تصور هست که رنج و درد و غم را با خودش می‌آورد.

سنگ و گربه و برگ درخت چنین غم‌هایی ندارند. حزن خاطره و یادآورید و آرزو ندارند. حداقل امیدم این است که نداشته باشند.

 

این فیلسوف‌ها و اسم‌های بزرگ و کتاب‌های معروف را دیده‌اید؟ همین‌ها که می‌گویند انسان در رنج آفریده شده، یا زندگی چیزی جز رنج نیست، یا «دیگری رنجی است که به آن نیاز داریم». با این‌ها موافقم. و درمانش به آن طور که زنده بودن را شناخته‌ام، مشغولیت است.

این که عامدانه حواست و ذهنت را مشغول کنی. یکی مشغول ستایش خدا می‌کند، دیگری مشغول مشاهده‌ی گیم بازی کردن دیگران، آن یکی مشغول شکل دادن به چوب. و این‌ها مشغولیتی هست، بیشترشان، برای فرار از تجربه‌ی باگ خودآگاهی. و این «فرار از رنج خودآگاهی» یا به قول معروف‌تر «فرار از رنج انسان بودن» را وقتی می‌پذریم، می‌توانیم فرارهای کارآمدی داشته باشیم. فرارهایی را انتخاب کنیم که برایمان بهتر هستند. مثلا برای خیلی‌ها ورزش مفر مفیدی است. یک تعدادی می‌روند سراغ مطالعه، یک عده کار. یک عده کمک به دیگران.

اما عده‌ای هستند که نمی‌خواهند فرار کنند. این‌ها انگار می‌گویند که زندگی رنج است و این رنج را باید درک کرد، تمام و کمال. من با این‌ها همراه نیستم. چه فایده هست در صرف تحمل و درک رنج؟ بنشینی و روزها و سال‌ها پشت سرهم به خود ارزش بدهی که «من تمرکز کردم بر رنج زندگی و رنج کشیدم و زندگی را آن طور که هست چشیدم». که چه؟ البته که تصمیم خودشان است. شاید رنج دوست دارند. شاید عادت کرده‌اند به رنج کشیدن و دوست داشتن رنج. ارزش و معنای زندگی را با درد و محرک‌های منفی می‌فهمند. من انتخابم این نیست. این نیست که عامدانه مشغول کار و تفریح و گیم و مطالعه و غیبت کردن و شگفت زده شدن نشوم، چون که زندگی رنج است و این تجربیات، فرار.

 

اصلا من نمی‌فهمم چرا نباید فرار کرد؟ چرا نباید دوری جست؟ مثال ساده‌ش می‌شود مسکن نخوردن. مثال دیگرش می‌شود «آدم‌هایی که سوالی می‌پرسند که می‌دانند ناراحت خواهند شد». زندگی خودمان است. قرار است بچسبیم به رنجی که جامعه امروز، انسان امروز، ارزش می‌پندارد؟ هر روز بروم خبر بخوانم از فجایع جهان که امروز دقیق چند نفر مرد و آواره شد؟ یا کدام همسایه ماشین را بد پارک کرد؟ یا از مادرم بپرسم عمویم چه کرد در مهمانی؟ یا از دوستم بپرسم کدام مهمانی بود که مرا دعوت نکردید؟

خبرهای بزرگ و مهم راهشان را به گوش ما پیدا می‌کنند. پی خبر ناراحت کننده بودن، پی تمام اخباری که «اگر بدانم حس کم‌ارزشی خواهم کرد» را دوست ندارم.

 

‌‌

خلاصه که به نظرم خودآگاهی باگی‌ست راه‌حلش مشغولیت.

زندگی واقعا خواستنی نیست. بعضی مشغولیت‌ها ولی خیلی خواستنی‌ند.

و رنج چیزی‌یست که اولویت دادنش سلیقه‌ی من نیست. و نمی‌فهمم.

7 comments on “باگ خودآگاهی”

  1. ای کاش بیشتر و بیشتر بنویسی.
    نوشته‌هات دوست‌داشتنی هستند، نگاه تازه‌ای دارند و خوندنشون مفری‌ست از رنج زندگی 🙂
    بیشتر بنویس اگه مقدوره خلاصه.

  2. هر وقت ببینم پست جدیدی در وبلاگ گذاشتید، خوشحال می‌شوم؛ نوشته‌هایتان به نظر من زیبا هستند.

  3. یه بار باید بشینیم درباره این مفصل صحبت کنیم. هدف زندگی این نیست که از درد و رنج فرار کنیم. هدف زندگی اینه که تا حد ممکن درد و رنج رو به حداقل برسونیم؛ چون همیشه هست و کاری نمیشه کرد.

    1. با کاهش درد و رنج به حداقل به عنوان هدف زندگی حال نمی‌کنم. فعلا رو maintain کردن رضایت ۷۰٪ در زندگی و بلندمدت هدفم رو گذاشتم. برای خود من یه سری از درد و رنج‌ها هستند که به میزان رضایتم از زندگی کمک می‌کنند اتفاقا.
      قبول دارم که درد و رنج بخشی از زندگی هستند و نمیشه حذفشون کرد. بخشی از بودن هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *