نوشته‌های سعید رمضانی

۲۱ بهمن ۱۴۰۲

امروز هم تمام شد. روز بدی نبود.

هر روز و هر مطلب که قرار نیست چیز خاصی باشد.

دیشب طوسی، آن گربه‌ی زیبا، پیشم در تخت خوابید. واقعا لذت بخش بود.

امروز Last of us 2 remastered بازی کردم. به قدر کافی فعلا مرا نگرفته.

فعلا که بهترین گیم در نظرم Ghost of Tsushimaس. با آن هایکوهای خارق‌العاده‌ش و داستان خوب و مکانیزم بازی روانش.

 

چشمانم بهتر هستند. دکتر چشم گفت شامپو بزنم به چشم‌هایم و منافذ چربی اشکم باز شوند. انگار باز شده‌اند. کمتر درد می‌کنند.

 

مقداری اضافه وزن دارم. تعداد زیادی کار برای انجام دادن. میلی به مرگ و نبودن. میل زیادی به گریه.

به استاد ورزشم گفتم وقتی بدنم را زیادی تحت فشار می‌گذارم میل به گریه در من بالا می‌آید. تعجب کرد. گفت نشنیده بود. یعنی واقعا کسی چنین تجربه‌ای نداشته؟

به نظرتان می‌شود یک شاخصی تعیین کرد با اسم «چند نفر اگر فردا صبح بیدار نشوند خوشحال می‌شوند» برای یک کشور و جامعه و گروه؟ به نظرم در ایران تعدادشان زیاد است. هر چه کنترل بوده حکومت گرفته و دارد می‌گیرد دستش.

 

خوشحالم از وجود داشتن پفک و غذا و بوسیدن و محبت و شنیدن صدای لبخند و کلیپ‌های خلاقانه اینستاگرام. واقعا بامزه‌اند.

 

چند وقت پیش وارد دهه‌ی چهارم زندگی‌م شدم. موهایم بلند شده. چند نفری هستند که به من اتکا می‌کنند اینجا و آنجا. وقت کاملا تنها پیدا کردن سختم شده. یواش یواش از درآوردن dad noiseها لذت می‌برم. انگار که وجهی به بودنم اضافه می‌کنند (:

 

هعی.

عجیب نیست یک عده صبح زود می‌روند بالای یک کوهی و همین که رسیدند برمی‌گردند و هدفشان این است که ۹ پایین باشند؟ عجیب نیست انسانی با زودتر تمام کردن یک کار تکراری خوشحال باشد؟

این‌ها که طمع و میل و وسواس پیگیری خارج از منطق دارند، به آن‌ها حسودی‌م می‌شود. انگار چنین چیزی نداشته باشی به آن چیزهای غیرنرمال سخت‌تر می‌رسی.

 

‌این روزها فکر می‌کنم کمی خودشیفته بودن، مقداری حماقت و حدی از خوش‌خیالی زندگی را خیلی ساده‌تر می‌کند.

گربه‌ها چرا این همه بامزه‌اند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *