نوشته‌های سعید رمضانی

بهترین خواب من با پشه‌ها بود

بهترین خوابی که این چند وقته‌ داشته‌ام را دیشب تجربه کردم. شب قبلش پنجره‌ها را باز گذاشته بودم و اتاق پر بود از پشه و تا طلوع آفتاب، که پشه‌ها می‌روند آنجا که من خبر ندارم، یک‌سره صدای وز وز بود که نزدیک گوشم کم و زیاد می‌شد و سیلی‌های مداوم، گاهی حتی محکمی، که من به گوش و صورتم می‌زدم تا بلکه پشه‌‌ای که نزدیک شده کشته شود. هیچ یک انگار کشته نشد و یکی از بدترین خواب‌های چند وقته‌ام را پریشب داشتم با صدای وز وز پشه‌ها.

سر ظهر که بیدار شدم و مشغول شدم به «می‌بسخوتن زندگی[۱]»، در میانه‌ی این سوزاندن، به نظرم رسید که اگر تلاش کنم که وز وز پشه‌ها را تحمل کنم و عادت کنم به این کار و این مهارت، خواب‌های خیلی راحت‌تری در بقیه عمرم خواهم داشت. مخصوصا که می‌دانم پشه کار خاصی نمی‌تواند بکند. آن یک باری که پشه از بینی کسی وارد شده و رفته در مغزش و طرف را کشته (+) [۲]، کلی داستان شده و من معمولی‌تر از اینم که داستان شوم.

شب که خواستم بخوابم، یک کاسه شیشه‌ای را از آب پر کردم و مایع ظرف‌شویی اضافه کردم بهش که بگذارم زیر نور چراغ مطالعه‌ی هم‌خانه‌ام (مجتبی) در اتاقم که شاید بعضی از پشه‌ها را گیر بیندازد (البته که صبح بیدار شدم و دیدم هیچ پشه‌ای را گیر نینداخته بود). پنجره را باز کردم و خزیدم زیر پتوی سفیدم که انگار خارجکی‌ها بهش می‌گویند کامفرتر.

پشه‌ها انگار به دی‌اکسیدکربن حساسن و بینی من هم که بزرگ است و خب باعث شد وز وزهای زیادی را در گوشم بشنوم. دستانم را کرده بودم در شلوارم که فشار کش شلوار به نوعی یادآور این باشد که قرار است دست‌هایم را تکان ندهم.

وز وز پشت وز‌وز و یکی دو دقیقه بعد هم خارش‌های روی صورتم شروع شد. اگر یادم باشد ۴ جا را شمردم که سوزش کوچکی داشتند [۳]. دو سه باری سرم را تکان دادم و دو سه باری هم لرزش کوچکی به صورتم دادم. ولی تحمل کردم، با این که واقعا سخت بود، و دست‌هایم را بیرون نیاوردم. تلاش کردم کمترین تحرک را داشته باشم. دو سه باری تا مرز این که دستم را بیاورم بیرون و شپلق بکوبم در گوشم و مثلا روی آن پشه‌ای که خجالت نمی‌کشد و الله اکبر الله اکبر گویان به صورت من حمله‌ می‌کند، ولی نکردم.

بقیه‌ش یادم نیست تا صبح. صبح که بیدار شدم یکی از بهترین خواب‌های بی وقفه‌ را کرده بودم و امشب هم به جد منتظرم که ببینم دوباره با حضور پشه‌ها می‌توانم تحمل کنم، و اگر شد، خواب بهتری خواهم داشت یا نه؟

 

البته ممکن است یک خواننده‌ی عاقل فکر کند آدمی که شب قبل خواب مناسبی نداشته، خب طبیعتا امشب خواب عمیق‌تری می‌کند. یا آن یکی بگوید اثر کرونا و قرص‌های تقویتی و بیماری است که این چند روزه درگیرم.

ولی خب از این خواننده‌های عاقل زیاد است و در دنیای آن‌ها، اگر خیلی کنجکاو بودند و می‌پرسیدند و گیر می‌دادند که ۲۵ فروردین ۰۰ چطور خوابیدی؟، من می‌گفتم «خوب» و تمام می‌شد. فقط «خوب» زیادی کرخت نیست؟ :/

 

 

 

[۱] در تاریخ بیهقی جایی می‌خوانیم که « نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و به‌گزین کردن اسب روزگاری کشید، و روز را می‌بسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان.» (+) انگار منظور بیهقی این بوده که طرف کار خاصی نکرده و زمان گذارنده تا شب بود. من اولین بار در این توییت به این عبارت برخوردم.

[۲] در بعضی داستان‌ها، نمرود که حاکم قدرتمندی بوده توسط پشه کشته می‌شود. یک پشه به دستور خداوند می‌روند داخل بینی‌اش و بعد داخل مغزش و باعث مرگ نمرود می‌شود.

[۳] چند سالی است در تحمل سوزش‌ها تبحر پیدا کرده‌ام.  تمرین تحمل سوزش و خارش از جایی شروع شد که در یکی از کتاب‌های مربوط به خواب خواندم بدن وقتی می‌خواهد به خواب برود، خود به خود به جایی از خودش حس خارش می‌دهد و منتظر است ببیند ما آن را می‌خارانیم و بیداریم یا به خواب رفته‌ایم. اگر نخارانیم و تحمل کنیم سوزش لحظه‌ای را، سریع‌تر به خواب می‌رویم. البته بارها هم بعدها شد که تلاش کردم خارشی که منجر به عطسه می‌شود را تحمل کنم و عطسه نکنم. چون آدم در تاکسی یا وقتی منتظر است مگر چه کار جالب‌تری از کنترل عطسه‌ش می‌تواند بکند؟

4 comments on “بهترین خواب من با پشه‌ها بود”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *