نوشته‌های سعید رمضانی

هیئت منصفه درون

آدم‌ها انگار نیاز دارند برای کاری که انجام می‌دهند توجیه داشته باشند. بتوانند ازش دفاع کنند. من که اغلب این گونه هستم. ولی این توضیح را به چه کسی نیاز دارم بدهم؟ به یک هیئت منصفه تخیلی در ذهنم؟

هیئت منصفه، تعدادی آدم متنوع هستند که می‌نشینند و حرف‌های متهم و قاضی و بقیه را می‌شنوند. و بعد تصمیم می‌گیرند که متهم مجرم است یا نه.

من دارم. نمی‌دانم چند سالگی بود که شروع کردم موقع انجام دادن کارها، یا تجربه کردن احساسات، به این فکر کنم که «اگر بعدا از من بپرسند چرا این کارو انجام دادی چی بگم؟» یا «اگه بعدا کسی گیر داد اینو میگم» یا «من حق داشتم. به این دلیل و آن دلیل و بهمان دلیل. کسی نمیتونه چیزی بگه».

الآن که زنده‌ام، به نظرم این هیئت منصفه دست و پا گیر شده. در هر چیزی نیاز به توضیح و متقاعد سازی دارد و طوری شده که اگر نتوانم در ذهنم متقاعدش کنم، یا حتی اگر طول بکشد که ذهنم را مرتب کنم که دلایل کافی بیاورم، بیخیال انجام دادن آن کار می‌شوم. حوصله‌ام دیگر نمی‌کشد. انرژی‌ام کافی نیست. کلافه می‌شوم در روبه‌رویی با هیئت منصفه.

بعضی موقع‌ها می‌شود که میزنم زیر میز و می‌گویم هر چه شد شد. با خشم می‌روم دنبال آن کار و لذتم هم کم می‌شود. مثلا اگر قرار است گیم بازی کنم، چون توضیح کافی ندارم که چرا ۵ ساعت نشستی LOU 1 بازی کردی، پشت بازی کردنم خشم و کلافگی هم هست. در ذهنم چون گرگ دندان خشم نشان می‌دهم به هیئت منصفه و نمی‌خواهم وارد حریمم بشوند و اجازه دهم دخالت کنند و نگذارند که بازی کنم.

این هیئت منصفه هم انگار «خوشم می‌آید» را قبول ندارد. یا حداقل عادت نکرده قبول کند.

تازگی‌ها شروع کردم به ارائه‌ی دلیل «دلم خواست» و تلاشم این است که هیئت منصفه را عادت بدهم قبولش کنند. حداقل فقط گیر بدهند به موضوعاتی که آسیب جدی می‌زند به سلامت یا تعهداتم. آسیب‌های کوچک را ول کند.

 

‌شرم

مدتی پیش متوجه شدم از هیئت منصفه شرمگینم. انقدری که رفته‌ام بهشان گفته‌ام از این به بعد فلان کار را خواهم کرد و نکرده‌ام، یا زیاد احضار شده‌ام/احضارشان کرده‌ام. سر همین شرمگین شدن و خجالت کشیدن از آن‌ها سراغ بعضی کارها نمی‌روم. مثلا انقدر باشگاه و ورزش رفته بودم و ول کرده بودم، شرمگین بودم از شروع دوباره. از تلاش ۶ام خجالت می‌کشیدم. انگار که مجبور بودم به عده‌ای توضیح بدهم و متقاعدشان کنم که «من حق دارم دوباره شروع کنم و اصلا بد نیست» و آن ها می‌گفتند «خجالت بکش. تو که نتوانستی. تو گناهکاری.».

 

نبود همدلی

این هیئت منصفه ذهن من همدل و همراه نیستند. قاطعند. مثل ناظم. یا مثل مادرم وقتی که مرا بزرگ‌سالی که قرار است دفاع کند می‌دیدید، نه پسر بچه ۱۰ ساله‌ش که نمی‌داند حتی چرا فلان چیز را می‌خواهد. این روزها هم البته نمی‌دانم خیلی وقت‌ها. حتی چه چیزهایی هم می‌خواهم هم خیلی وقت‌ها نمی‌دانم. بقیه دیده‌ام می‌خواهند، فکر کرده‌ام پس می‌خواهم.

این هیئت منصفه چون همدل نیستند، فقط منطق قبول می‌کنند. منطقی که خودم قبول دارم هم نه، منطق خاله‌ها و والدین و معلمان. مثلا عقلشان به دنیای رندمنس و احتمالاتی و نقش احساسات و زندگی ۲ روز هست نمی‌رسد. عقلشان در حد ناظم مدرسه است. در حد همان معلمی که به بچه ۸ ساله می‌گفت حق نداری تشنه شوی وسط کلاس، یا تکان بخوری و اگر می‌توانی یک ساعت پشت سر هم روی صندلی بشینی پسر خوبی هستی. منطقی چنین مهمل و مزخرف و احمقانه.

بدم می‌آید که نیاز دارم توضیح بدهم.

از این که بخشی از وجود من هستند و سراغشان می‌روم و سراغم می‌آیند و در من جا خوش کرده‌اند و هی دنبال متقاعد شدن هستند بدم می‌آید.

اخیرا که شروع کرده‌ام به آموزششان دادن که «دلیل «دلم خواست» دلیل کافی است و هیچ چیز دیگر نپرسید و متقاعد شوید» یا «شما لازم نیست برا هر چیز اینجا جمع شوید» حسم کمی بهتر شده. ولی فقط کمی. این‌ها چرا این همه هستند؟

 

‌‌

حوصله‌شان را خیلی وقت است ندارم. شما دارید؟

چطور با هیئت منصفه‌تان سر می‌کنید؟

6 comments on “هیئت منصفه درون”

  1. من هم اینطوری ام که گزینه دلم خواست رو انتخاب میکنم مخصوصا توی موقعیت‌هایی که سوتی میدم یا حرفی میزنم که بعدش پشیمون میشم. اون هیئت منصفه اینطوریه که بعدش پشیمون میشیا چرا اینطوری رفتار کردی و گاهی میگم دلم خواست اصلا به توچه بعدش هم پشیمون بشم:)
    سخته دیل کردن باهاش:)

  2. (به‌به! پست جدید در کمتر از ۳ روز! 👍)
    قبلا خیلی سخت‌گیر بودم هم نسبت به خودم هم نسبت به بقیه، توی ذهنم یک قاضی نشسته بود، (توضیح اینکه چون در سیستم قضایی‌مان هیئت منصفه نداریم، ذهنم فقط یک قاضی گذاشته بود بر مسند قضاوت 😆) خلاصه خیلی از رفتارهای خودم و بقیه را تایید نمی‌کرد. ولی الان به نظر خودم کمی بهتر شدم و این قاضی قدرتش کم شده و با ملاحظه‌تر شده، نمی‌دانم دلیلش بالا رفتن سن هست یا مطالعه‌ و شناخت چیزهای بیشتر...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *