حالتی را تصور میکردم که دنیا در آینده بر من سخت گرفته و کسی تمایلی به من ندارد و غریبگان همه پیشداوری منفی دارند بر من.
در لحظه، چون ققنوسی که سرش به بالاست و دیدنش شوق برمیانگیزد، تصویر دوستانم پدیدار شد. دوستانی که مطمئن بودم هر چه که دیگران بگویند، جز در مطلقترین حالات، ترکم نخواهند گفت و کنارم هستند و مرا دوست میدارند. پشتم نگاه میدارند و حمایتم میکنند و هزینه میکنند.
البته که لذت تصویر، لذت معاشرت با آنها بود.
به ذهنم رسید که حتی اگر دنیا سخت باشد، آن چای و معاشرت و فیلم و آن فضای خصوصی دوستیمان اثری نمیگیرد. هستیم و خوشیم. آن بیرون هر چه هست، برای بیرون هست. بین ما اعتماد هست. محبت هست.
زمان که بگذرد، آن مصائب بیرون رنگ میبازند و سیب دنیا میچرخد. من مایلم به نگهداشت این دوستی.
و تف به روی آنان که فاصلهای فیزیکی را به ما اجبار میکنند. فاصله از دوستان و عزیزان و آنان که دوستشان داریم.
خوبی دوستی، اعتماد به قابل تکیه بودنش هست.
به افتخار دوستان،
به افتخار دوستی.
به افتخار تو