یکی پیام داده بود:
سلام وقت خوش
کتابهای آلن دوباتن رو خوندم
شما هم تو نوشته هاتون اشاراتی بهش داریدفلسفه چه کمکی به ما میتونه انجام بده؟
مثلا در مورد عشق
به نظر میاد که فقط یه تسلی هست
اشاره به یکی از کتابهاش
حرفهایم به بهانهش را گفتم همینجا بنویسم. خانهی خودم. سایت خودم:
فلسفه به نظرم روایت چینش چیزهایی هست که آدمهایی از دنیا فهمیدهاند و بعد اغلب در موردش نوشتهاند و تدریسش کردهاند. آدمهای که فیلسوف میشناسیمشان.
یعنی سقراطی، آدام فیلیپسی، آلن دوباتنی و سروشی نشستهاند فکر کردهاند و دیدهاند اگر به رویدادهای زندگی، به رنجها و خوشحالیها، به فهممان و به چیزهایی فراتر از اینها اگر مداوم فکر کنیم، الگویی مشاهده میکنیم که توضیح رضایتبخش جهانشمولتری از چیزی که فکر میکردیم به ما نسبت به دنیا میدهد.
مثلا یکی از آن قدما نشسته فکر کرده و نوشتههای قدیمیتر و حرفها را شنیده، به نظرش رسیده دنیا باید از چیزهایی تشکیل شود که دیگر کوچکتر از آن ممکن نباشد. رسیده به مفهوم اتم. یکی دیگر نشسته فکر کرده که هوا، آتش، آب و زمین(؟) همان چیزهایی هستند که همه چیز از آنها ساخته شده. یکی دیگر نشسته و توضیح داده که زندگی شاید چیزی جز رنج نباشد. یکی دیگر کتاب نوشته که شاید ما دوست داریم چیزها را بشناسیم و بفهمیم، چون در کودکی کسی که ما را میشناخته ضامن ادامهی بقایمان بوده و اگر دقت کنیم، واقعا این همه نیاز به فهمیدن و شناختن نیست و اصلا چرا این همه دنبال فهمیدن میرویم؟
البته که انقلابها رخ داد و تغییراتی ایجاد شد که آدمها بیشتر رفتند دندانهای اسبها را شمردند و آزمون و تجربه کردند، ابزارها دقیقتر شد و روشهای محاسباتی کاملتر شدند و دیگر صرفا فکر کردن و چیدن اجزا کنار هم نبود که باعث میشد دنیا را بهتر پیشبینی کنیم و سازوکار مناسبی از کارکردش داشته باشیم.
با این حال، هنوز هم، برای من فلسفه و همین چیزهای ساده که به اسم فلسفه میخوانم برای من مفید هستند. مثلا فلاسفه در مورد رنج و درد این همه حرف نزدهاند؟ به نظرم حتی آن کتاب «وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم» موراکامی هم فلسفیدن داشت. مخصوصا آن ایده “Pain is inevitable. Suffering is optional.” همین حرفهایی که در مورد رنج زدهاند و خواندهام باعث شده وقتی در حال رنج کشیدن بودهام، بعد از آن آغاز رنج، ذهنم ایدههایی پرورش دهد که زندگی را در چند ساعت بعدش، روزهای بعدش، راحتتر کند. یا آنهایی که در مورد کوچک بودن و بیاهمیتی و ناچیز بودنمان نوشتهاند، کمک کردهاند وقتی آن همکارم شب بعد از جلسهی تعدیل خواب نداشته باشد من نگران نباشم.
البته راستش را بخواهید، من طرفدار این نوشتههای جدید هستم. اینها که حین حرفهای فلسفی، ارجاع به مقاله دارند یا مشخص است نویسنده در مورد سازوکارهای شناختی مغز و آن مقالههایی که کانمن را به آنها میشناسیم خوانده است.
من طرفدار نوشتههای آدمهایی هستم که انگار سازوکار دنیا، سازوکار مدلسازی مغز من، سازوکار فهمیدن من را، خیلی بهتر از من فهمیدهاند و طوری نوشتهاند که من امکان همسفر شدن با آنها را در خود میبینم. اگر اینها فلسفه است، که به نظرم است، من طرفدار فلسفهام.
پینوشت:
دیدن پستهای بهنام فلاح به من کمک کرد این پست را با خیال راحتتر بنویسم. حس کردم بهنام کمتر نگران طولانی بودن و آکادمیکوار بودن نوشتههایش است. و اتفاقا نوشتههایش چه خوب هستند. گفتند من هم بنویسم.
«امکان همسفر شدن» را هم از فایل صوتی عیدانهی متمم برای سال ۱۳۹۹ گرفتم. شعبانعلی در این فایل صوتی میگوید که کتابهایی را بهتر است بخوانیم که به سوالهایی جواب میدهند که ۱۰۰ ساعتی برای ما پی جوابشان رفتن ارزش دارد. کتابهایی را بخوانیم که نویسنده ما را وارد سفری میکند که از اول شروع میکند تا به فهم مورد نظرش برساند. نه کتابهایی که از هر کجا بخواهی شروع کنی و فصلها را جابهجا کنی، هیچ فرقی نکند.
به به، لذت بردم.
همینطور که پایین میومدم یک هو اسم خودم رو دیدم و جا خوردم.
بیشتر بنویس سعید عزیز:)