در حال حاظر شب یلدای قمگینی است. قمگین همان «غمگین» است که من با لهجه ترکی تلفظ میکنم تا کمی حالت طنز و غیرجدی پیدا کند.
در اتاقم محبوسم. همخانه، رفیق و دوست بسیار عزیزم مشکوک به کروناست و او هم اغلب در اتاق خود در حال گذران بیماری است. قرار بود در تلوزیون محبوبم که تازه خریدهام، با سیستم صوتیای که با شوق پیدایش کردم، بشینیم French Dispatch ببینیم. شاید کافهای میرفتیم. یکی از شرکتهایی که برایشان ماهی ۳ ۴ ساعت هم شاید وقت نزارم مهمانی ناهار در رودریزیو دعوت کرده بود که نتوانستم بروم. مهمانی تولد دوست دختر یکی از دوستان بسیار دوستداشتنی و بانمکم هم نشد بروم. تف بر روی آن که پنهانکاری کرد در موضوع کرونا. از آن مسئولین چینی تا همین آدمهایی که مشکوکن ولی راه میافتند به معاشرت و حتی ماسک درست هم نمیزنند.
وضع مالی و احساسی و روابط دوستانه و سلامت و اراده و عزت نفس و اینهایم بد نیست. خوب است از جهاتی. در مسیر رسیدن به چیزهایی.
ولی خب قمگینم.
دلیل خاصی هم پیدا نمیکنم. قرار نیست هر چیزی دلیلی داشته باشد. بالاخره آدم است و هورمون و شرایط و ناخوآگاه و آلودگی هوا و بدن و کلی چیز دیگر. صرفا میدانم قمگینم.
خوبیاش این است امروز شاید بتوانم زود بخوابم. کم فرصت میشود زود بخوابم. زود بخوابم که سرحالتر زود بیدار بشوم. چند هفته میشود سر اپیزود بینایی پادکست هابرمن که امین کاکاوند معرفی کرد، سر طلوع و غروب آفتاب بیرون میروم. حتی اگر دیر خوابیده باشم. به نظرم که تاثیر محسوسی گذاشته.
به نظرم آدم (همان سعید رمضانی، خودم) در مناسبتها و آیینها پیش آدمهای دیگری که دوستش دارد اگر باشد، خوشحال است. من این طورم. شاید امشب این طورم. منظورم هم لزوما معشوق دور از دسترس و اینها نیست ها. همین مجتبی که ۲ متر آن طرفتر من، پشت دیوار، حضور دارد لذت خاطرهانگیزی از معاشرت به آدم میدهد. دمش گرم.
برای مجتبی خوشحالم. کتاب ترجمهش «راهنمای مارکتپلیسها» همین چند روز پیش وارد بازار شد. مقدمهش را مدیرعامل دیجیکالا نوشته.
برای خودم الان، به صورت کوتاهمدت خیلی خوشحال نیستم. شاید میشد عملکرد بهتری داشته باشم در تسکهای شغلیام. کتاب بیشتر بخوانم. همین. بقیه وجوه زندگی به نظرم عملکردم خوب بوده. شاید میشود خوشحال باشم.
این مطلب پایانبندی خوبی ندارد. حوصلهش را ندارم. در اتاقم محبوسم.
قمگینم.
غمگینی میراث فرهیختگان است
هروقت مطالب تو رو میخونم، همه تسک های دیگه رو کنسل میکنم و آروم میشینم پای لپ تاپ.
امیدوار به اینکه طولانی تر نوشته باشی.
نوشته هایت مثل خودت برایم دوست داشتنی هست.
کامنت که میزاری دوست دارم بیشتر بنویسم. هی بنویسم.